رمان حامی:)💕
رمان حامی:)💕
پارت ۵م
این داستان واقعیت نداره پس لطفا
حاشیه درست نکنید مرسی 💕
از زبان عسل:
من اون دستبندو خریدم
و بعد به خونه رفتم
خب برمیگردیم به امروز:
عسل:
حامیم میخوام بهت ی چیزی بدم
به عنوان کادوی تولدت که البته تولدت فردا هست ولی خواستم امروز کادوتو بدم :)
حامیم:
واییی مرسی به زحمت افتادی 💕
عسل:
😍💕
بیا این دستبندو منم دارم
و باهم ست کردیم
حامیم:
وای تازه علامت خورشید و ماهم داره
خیلی قشنگه مرسی بابت کادوی خوشگلت 😍💕
از زبان حامیم:
خیلی کادوش قشنگ و خوشگل بود
و خیلی خوشم اومد :)😍💕
باران :
سلام حامیم
سلام عسل خوبید؟
عسل:
عه بالاخره امدی بعد یک ساعت
حامیم:
سلام باران جان خوبی؟ 🌙
باران :
سلام حامیم😍💕
بله خوبم شما خوبی؟ 💚
حامیم:
مرسی منم خوبم💕
باران :
من فنتون هستم
میتونم باهاتون ی عکس بگیرم و بغلتون کنم؟ 😅💕
حامیم:
چرا که نه!
از زبان حامیم:
باهاش عکس گرفتم
و بعدش هم بغلش کردم 💕💕
از زبان باران:
لحظه ای که باهم عکس گرفتیم حس خوبی داشتم چون بعد خراب شدن رابطشون خیلی دلم برای حامیم تنگ شده بود و ارزو داشتم رابطشون درست شه!
ولی لحظه ای که بغلم کرد غش کردم از خوشحالی و هیچی حالیم نشد
حامیم:
ای وای عسللل
باران غش کرد
عسل :
ای وای خاک بر سرم
بزار زنگ بزن اورژانسی چیزی...
حامیم:
این چرا غش کرد اخه
عسل:
حتما از رو خوشحالی این بوده که بغلش کردی
حامیم:
کاش بغلش نمیکردم اینجوری نمیشد
کار دستم داد
عسل:
نه بابا خوب میشه
بعضی موقعه ها اینجوری میشه
حامیم:
خب اوکیه پس
از زبان عسل:
زنگ زدم و اورژانس اومد و گفت اوکیه و این حرفا و بعد باران از بیهوشی در اومد و حالش خوب شد
اورژانس خدافظی کرد و رفت
از زبان باران:
از خواب که پاشدم دیدم توی بغل حامیم افتادم یهو از بغلش خارج شدم گفتم من اینجا چیکار میکنم؟ چرا تو بغل حامیم بودم؟ اینجا کجاست؟
از زبان عسل :
بهش توضیح دادم و فهمید همه چیو
باران :
واییی یعنی من انقدر خوشحال بودم که غش کردم 😅😅
حامیم:
من داشتم میمردم گفتم چرا اینجوری شدی 😅
باران :
خدانکنه 💕
نه بابا این عادیه هردفعه میشم🤣🤣
حامیم:
🤣🤣🤣
خب دیگه بسه برم من دوباره سفارش باران رو بدم
باران :
من ی کیک و ی نوشیدنی میخوام
حامیم:
باش💕
این داستان ادامه دارد... 💕
اگه خوشتون اومد لایک یادتون نره 🌙💕
پارت ۵م
این داستان واقعیت نداره پس لطفا
حاشیه درست نکنید مرسی 💕
از زبان عسل:
من اون دستبندو خریدم
و بعد به خونه رفتم
خب برمیگردیم به امروز:
عسل:
حامیم میخوام بهت ی چیزی بدم
به عنوان کادوی تولدت که البته تولدت فردا هست ولی خواستم امروز کادوتو بدم :)
حامیم:
واییی مرسی به زحمت افتادی 💕
عسل:
😍💕
بیا این دستبندو منم دارم
و باهم ست کردیم
حامیم:
وای تازه علامت خورشید و ماهم داره
خیلی قشنگه مرسی بابت کادوی خوشگلت 😍💕
از زبان حامیم:
خیلی کادوش قشنگ و خوشگل بود
و خیلی خوشم اومد :)😍💕
باران :
سلام حامیم
سلام عسل خوبید؟
عسل:
عه بالاخره امدی بعد یک ساعت
حامیم:
سلام باران جان خوبی؟ 🌙
باران :
سلام حامیم😍💕
بله خوبم شما خوبی؟ 💚
حامیم:
مرسی منم خوبم💕
باران :
من فنتون هستم
میتونم باهاتون ی عکس بگیرم و بغلتون کنم؟ 😅💕
حامیم:
چرا که نه!
از زبان حامیم:
باهاش عکس گرفتم
و بعدش هم بغلش کردم 💕💕
از زبان باران:
لحظه ای که باهم عکس گرفتیم حس خوبی داشتم چون بعد خراب شدن رابطشون خیلی دلم برای حامیم تنگ شده بود و ارزو داشتم رابطشون درست شه!
ولی لحظه ای که بغلم کرد غش کردم از خوشحالی و هیچی حالیم نشد
حامیم:
ای وای عسللل
باران غش کرد
عسل :
ای وای خاک بر سرم
بزار زنگ بزن اورژانسی چیزی...
حامیم:
این چرا غش کرد اخه
عسل:
حتما از رو خوشحالی این بوده که بغلش کردی
حامیم:
کاش بغلش نمیکردم اینجوری نمیشد
کار دستم داد
عسل:
نه بابا خوب میشه
بعضی موقعه ها اینجوری میشه
حامیم:
خب اوکیه پس
از زبان عسل:
زنگ زدم و اورژانس اومد و گفت اوکیه و این حرفا و بعد باران از بیهوشی در اومد و حالش خوب شد
اورژانس خدافظی کرد و رفت
از زبان باران:
از خواب که پاشدم دیدم توی بغل حامیم افتادم یهو از بغلش خارج شدم گفتم من اینجا چیکار میکنم؟ چرا تو بغل حامیم بودم؟ اینجا کجاست؟
از زبان عسل :
بهش توضیح دادم و فهمید همه چیو
باران :
واییی یعنی من انقدر خوشحال بودم که غش کردم 😅😅
حامیم:
من داشتم میمردم گفتم چرا اینجوری شدی 😅
باران :
خدانکنه 💕
نه بابا این عادیه هردفعه میشم🤣🤣
حامیم:
🤣🤣🤣
خب دیگه بسه برم من دوباره سفارش باران رو بدم
باران :
من ی کیک و ی نوشیدنی میخوام
حامیم:
باش💕
این داستان ادامه دارد... 💕
اگه خوشتون اومد لایک یادتون نره 🌙💕
۳.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.