زندگی بی رحمانه part 1
زندگی بی رحمانه part 1
سلام من ا/ت هستم و ۲۳سالمه.
امروز با لینا(دوست صمیمی ا/ت) قراربود بریم شهر بازی زنگ زدم بهش که بگم اماده بشه
ا/ت: الو سلام چطوری دختر
لینا: سلام خوبم
ا/ت: قرارمون که یادت نرفته
لینا: مگه میشه
ا/ت: حاضر شو میام دنبالت
(قعط کرد)
رفتم لباسمو پوشیدم یک ارایش ساده کردمو رفتم. امد پایین سوار ماشین شد.
لینا: سلام چطوری؟
ا/ت: سلام بریم؟
لینا: بریم.
رفتیم داخل یک پاساژ خیلی لباسای قشنگی داشت.
یک لباس خیلی چشمو گرفت. خریدمش.
لینا هم لباسشو انتخواب کرد.
داشتیم راه میرفتیم که یک پسر و دوستش از بغلمون رد شد.
لینا: ا/ت ببین چقدر جذابن. 🥰🥰
ا/ت: اره خیلی.
یک جوفت کفش هم خریدیم.
داشتیم میرفتیم سوار ماشین میشدیم که
دیدیم یکی دنبالمونه..........
ادامه دارد...
شرط پارت بعدی
۲ تا لایک
۱ کامنت
سلام من ا/ت هستم و ۲۳سالمه.
امروز با لینا(دوست صمیمی ا/ت) قراربود بریم شهر بازی زنگ زدم بهش که بگم اماده بشه
ا/ت: الو سلام چطوری دختر
لینا: سلام خوبم
ا/ت: قرارمون که یادت نرفته
لینا: مگه میشه
ا/ت: حاضر شو میام دنبالت
(قعط کرد)
رفتم لباسمو پوشیدم یک ارایش ساده کردمو رفتم. امد پایین سوار ماشین شد.
لینا: سلام چطوری؟
ا/ت: سلام بریم؟
لینا: بریم.
رفتیم داخل یک پاساژ خیلی لباسای قشنگی داشت.
یک لباس خیلی چشمو گرفت. خریدمش.
لینا هم لباسشو انتخواب کرد.
داشتیم راه میرفتیم که یک پسر و دوستش از بغلمون رد شد.
لینا: ا/ت ببین چقدر جذابن. 🥰🥰
ا/ت: اره خیلی.
یک جوفت کفش هم خریدیم.
داشتیم میرفتیم سوار ماشین میشدیم که
دیدیم یکی دنبالمونه..........
ادامه دارد...
شرط پارت بعدی
۲ تا لایک
۱ کامنت
۳.۳k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.