رمان خانواده پارت هشت
رمان خانواده پارت هشت
شخصیت ها : ا/ت (مادر) جونگ سوک(پدر)اون وو (پسر)
بعد کلی گشتن گایونگو پیدا کردم ولی پشت مدرسه بود و داشت با معلم ریاضی عشق بازی میکرد اعصبانی شدم و رفتم جلو و دست گایونگ کشیدم و دنبال خودم اوردم بهش
گفتم: داشتی چیکار میکردی؟
گفت : اوپا توضیح میدم
گفتم : توضیح تو تو این شرایط به درد من نمی خوره ( با داد)
گفت : ولی اوپا
گفتم : ولی اگر و اما نداره چند وقته با هاشی ؟
گفت : پنج ماه
گفتم : ما خودمو الان سه ماه که تو رابطه این یعنی.......
گفت : ببخشید اوپا ببخشید خیلی متاسفم ( زانو زده بود)
دستشو گرفتم و بلندش کردم و
گفتم : بیا بهم بزنیم
اینو گفتمو سرمو گزاشتم پاینو داشتم میفرتم که اومد دستو گرفتو
گفت : اوپا نه نه !! خواهش میکنم( با گریه )
تصمیم گرفتم کلاس امروزو بپیچونم رفتم خونه و مستقیما رفتم تو اتاقم
ا/ت
داشتم تلوزیون میدیدم که دیدم اون وو اومد تو گفتم چی شده چرا اومدی جواب نداد نمیدونستم چی شده ولی متوجه شدم که میخواد تنها باشه
اون وو
رفتم تو اتاق و لباس فرم کوفتی رو در اوردم و رفتم حمام و چون مامان تو اتاقش بود منو ندید وقتی از حمام اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و داشتم دنبال مامان میگشتم دیدم مامان نیست تصمیم گرفتم برم با بچه ها فوتبال بازی کنم رفتم و بازی رو ۷ به ۲ بردیم انقد اعصبانی بودم که داشتم حرسمو سر توپ خالی میکردم بچه ها ازم پرسیدن چرا امروز گایونگ داشت گریه میکرد منم
گفتم : ما بهم زدیم
بچه ها همه باهم گفتن : چی!!!!
گفتم : اروم باشید چرا داد میزنید
بچه ها میگفتن اصلا امکان نداره شما که اصلا از هم جدا نمیشودینو داره دروغ میگه و چیزای دیگه چون دیگه بازی تموم شده بود و منم کم کم داشت از حرفای بچه ها اعصبانی میشدم رفتم خونه و.....
بچه ها لطفا لایک کنید💋📍
شخصیت ها : ا/ت (مادر) جونگ سوک(پدر)اون وو (پسر)
بعد کلی گشتن گایونگو پیدا کردم ولی پشت مدرسه بود و داشت با معلم ریاضی عشق بازی میکرد اعصبانی شدم و رفتم جلو و دست گایونگ کشیدم و دنبال خودم اوردم بهش
گفتم: داشتی چیکار میکردی؟
گفت : اوپا توضیح میدم
گفتم : توضیح تو تو این شرایط به درد من نمی خوره ( با داد)
گفت : ولی اوپا
گفتم : ولی اگر و اما نداره چند وقته با هاشی ؟
گفت : پنج ماه
گفتم : ما خودمو الان سه ماه که تو رابطه این یعنی.......
گفت : ببخشید اوپا ببخشید خیلی متاسفم ( زانو زده بود)
دستشو گرفتم و بلندش کردم و
گفتم : بیا بهم بزنیم
اینو گفتمو سرمو گزاشتم پاینو داشتم میفرتم که اومد دستو گرفتو
گفت : اوپا نه نه !! خواهش میکنم( با گریه )
تصمیم گرفتم کلاس امروزو بپیچونم رفتم خونه و مستقیما رفتم تو اتاقم
ا/ت
داشتم تلوزیون میدیدم که دیدم اون وو اومد تو گفتم چی شده چرا اومدی جواب نداد نمیدونستم چی شده ولی متوجه شدم که میخواد تنها باشه
اون وو
رفتم تو اتاق و لباس فرم کوفتی رو در اوردم و رفتم حمام و چون مامان تو اتاقش بود منو ندید وقتی از حمام اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و داشتم دنبال مامان میگشتم دیدم مامان نیست تصمیم گرفتم برم با بچه ها فوتبال بازی کنم رفتم و بازی رو ۷ به ۲ بردیم انقد اعصبانی بودم که داشتم حرسمو سر توپ خالی میکردم بچه ها ازم پرسیدن چرا امروز گایونگ داشت گریه میکرد منم
گفتم : ما بهم زدیم
بچه ها همه باهم گفتن : چی!!!!
گفتم : اروم باشید چرا داد میزنید
بچه ها میگفتن اصلا امکان نداره شما که اصلا از هم جدا نمیشودینو داره دروغ میگه و چیزای دیگه چون دیگه بازی تموم شده بود و منم کم کم داشت از حرفای بچه ها اعصبانی میشدم رفتم خونه و.....
بچه ها لطفا لایک کنید💋📍
۳.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.