دانلود رمان هویت چشم هایت
دانلود رمان هویت چشم هایت
نویسنده: سحر خانوم
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
عاشقم …
اھل ھمین کوچھ ی بن بست کناری ،
بھ قلب من دیوانھ نھادی ،
کھ تو از پنجره اش پای ِ
تو کجا ؟
کوچھ کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
ِ طاقت آغاز کجا ؟
ِ ی بنشستیم تو در قلب و من خستھ بھ چاھ ِ ی تو بھ لبخند و نگاھی ، من دلداده بھ آھ
…
یست ؟ ُگنھ از ک
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظھ ی آغاز ؟
ِ گنھ کار ؟ از آن چشم
از آن لحظھ ی دیدار ؟
ِ گنھ پنجره و لحظھ و چشمت ، ھمھ بر دوش بگیرم جای آن یک شب
کاش میشد ُ
مھتاب ،
تو را یک نظر از کوچھ ی عشاق ببینم …
آری واقعا ً دوست داشتن و عشق زیباست اگر مقصد قلب ِپر حرارت و مھربان و
لطیف و سرشار از محبت ِ تو باشد … و اما … ھویت این ھمون چیزیھ کھ درباره اش
مینویسم چون ھویتھ کھ سازنده ی انسانھ و معمولا ً آدما با دو چیز نفس میکشن ؛
عشق ، ھویت
جزئیات چشم ھای تو
کلیات زندگی من است
بخشی از داستان:
دنیا دیگھ مثھ تو نداره / نھ داره نھ میتونھ بیاره
دلا ھمھ بی قراره عشقن / اما عشقی کھ واسھ تو بی قراره
ھیشکی مثھ تو نمیتونھ / نمیتونھ قلبمو بخونھ
بگو بگو کدوم خیابونھ / کھ منو بھ تو میتونھ برسونھ
نھ نداره دنیا مثھ تو ؛مثھ تو ؛ نھ نداره دنیا مثھ تو؛ مثھ تو ؛ نداره
-ھیــــــن …
اول بھ خودم یھ نگاه انداختم و بعدش بھ کتاب ادبیاتم کھ حالا ھر دو تامون مثھ موش
آب کشیده شده بودیم انگار تازه فھمیده بودم چھ بلایی سر منو اون کتاب شعر بدبخت
یغ و داد راه انداختن: ُ ی ُ مو در اوردم و شروع کردم بھ ج بیچارم افتاده ھنزفر
با دادی کھ سر نیکان بیچاره کشیدم بچھ زھره ترک شد … (حالا میگھ بچھ ھرکینیکــــــاااااااااااااااااااااااااان … میکشمت …
ندونھ فکر می کنھ دو سالشھ و کارای بد بد انجام داده رو لباسش!!)
البتھ حقشھ میدونست بدم میاد کسی روم آب بریزه از لجم یھ پارچھ آب اونم بھ چھ
… ھھ فکر کرده دادش ُ بزرگی رو روی سرو کلھ ی مبارک من فرود اورده بود
َ بزرگ اس میتونھ ھر بلایی سر من ِ بدبخت خواست بیاره !!!…
نیکان یھ لبخند پلیدی زد و گفت :
-خب حالا کھ چیزی نشده … آب بود دیگھ آبم کھ مایھ حیاتھ …
از اعصبانیت و از زور خشم صورتم قرمز شده بود یھ دفعھ منفجر شدم:
-چیزی نشده؟ چیزی نشــــده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگھ چی میخواستی بشھ؟ ھمھ ی
لباسامو بھ گند کشیدی!!!!!!! … لباسم کھ ھیچی!! … کتابمو نیگا چھ شکلی شده ؟
دستامو بالاتر بردمو بھ کتابم کھ چیکھ چیکھ ازش آب میچکید اشاره کردم …
نیکان – حالا نمیخواد ناراحت شی خواھر خوب ِخودم … قربونت بشم من … یکی
ِ یدونھ گل تو خونھ
…
خودشو بھ سمت من کھ روی تخت نشستھ بودم کشید ، بغلم کرد و ادامھ داد:
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%da%86%d8%b4%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%aa/
نویسنده: سحر خانوم
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
عاشقم …
اھل ھمین کوچھ ی بن بست کناری ،
بھ قلب من دیوانھ نھادی ،
کھ تو از پنجره اش پای ِ
تو کجا ؟
کوچھ کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
ِ طاقت آغاز کجا ؟
ِ ی بنشستیم تو در قلب و من خستھ بھ چاھ ِ ی تو بھ لبخند و نگاھی ، من دلداده بھ آھ
…
یست ؟ ُگنھ از ک
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظھ ی آغاز ؟
ِ گنھ کار ؟ از آن چشم
از آن لحظھ ی دیدار ؟
ِ گنھ پنجره و لحظھ و چشمت ، ھمھ بر دوش بگیرم جای آن یک شب
کاش میشد ُ
مھتاب ،
تو را یک نظر از کوچھ ی عشاق ببینم …
آری واقعا ً دوست داشتن و عشق زیباست اگر مقصد قلب ِپر حرارت و مھربان و
لطیف و سرشار از محبت ِ تو باشد … و اما … ھویت این ھمون چیزیھ کھ درباره اش
مینویسم چون ھویتھ کھ سازنده ی انسانھ و معمولا ً آدما با دو چیز نفس میکشن ؛
عشق ، ھویت
جزئیات چشم ھای تو
کلیات زندگی من است
بخشی از داستان:
دنیا دیگھ مثھ تو نداره / نھ داره نھ میتونھ بیاره
دلا ھمھ بی قراره عشقن / اما عشقی کھ واسھ تو بی قراره
ھیشکی مثھ تو نمیتونھ / نمیتونھ قلبمو بخونھ
بگو بگو کدوم خیابونھ / کھ منو بھ تو میتونھ برسونھ
نھ نداره دنیا مثھ تو ؛مثھ تو ؛ نھ نداره دنیا مثھ تو؛ مثھ تو ؛ نداره
-ھیــــــن …
اول بھ خودم یھ نگاه انداختم و بعدش بھ کتاب ادبیاتم کھ حالا ھر دو تامون مثھ موش
آب کشیده شده بودیم انگار تازه فھمیده بودم چھ بلایی سر منو اون کتاب شعر بدبخت
یغ و داد راه انداختن: ُ ی ُ مو در اوردم و شروع کردم بھ ج بیچارم افتاده ھنزفر
با دادی کھ سر نیکان بیچاره کشیدم بچھ زھره ترک شد … (حالا میگھ بچھ ھرکینیکــــــاااااااااااااااااااااااااان … میکشمت …
ندونھ فکر می کنھ دو سالشھ و کارای بد بد انجام داده رو لباسش!!)
البتھ حقشھ میدونست بدم میاد کسی روم آب بریزه از لجم یھ پارچھ آب اونم بھ چھ
… ھھ فکر کرده دادش ُ بزرگی رو روی سرو کلھ ی مبارک من فرود اورده بود
َ بزرگ اس میتونھ ھر بلایی سر من ِ بدبخت خواست بیاره !!!…
نیکان یھ لبخند پلیدی زد و گفت :
-خب حالا کھ چیزی نشده … آب بود دیگھ آبم کھ مایھ حیاتھ …
از اعصبانیت و از زور خشم صورتم قرمز شده بود یھ دفعھ منفجر شدم:
-چیزی نشده؟ چیزی نشــــده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگھ چی میخواستی بشھ؟ ھمھ ی
لباسامو بھ گند کشیدی!!!!!!! … لباسم کھ ھیچی!! … کتابمو نیگا چھ شکلی شده ؟
دستامو بالاتر بردمو بھ کتابم کھ چیکھ چیکھ ازش آب میچکید اشاره کردم …
نیکان – حالا نمیخواد ناراحت شی خواھر خوب ِخودم … قربونت بشم من … یکی
ِ یدونھ گل تو خونھ
…
خودشو بھ سمت من کھ روی تخت نشستھ بودم کشید ، بغلم کرد و ادامھ داد:
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%da%86%d8%b4%d9%85-%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%aa/
۴۰.۲k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.