نوستالوژی
#نوستالوژی#
آنه،تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت...
وقتی روشنی چشمهایت...
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت...
از تنهایی معصومانه دست هایت.
آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت،حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود...
آنه،اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری...
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی...
و اینک،آنِ شکفتن و سبز شدن...
در انتظار توست...
در انتظار توست...
آنه،تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت...
وقتی روشنی چشمهایت...
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت...
از تنهایی معصومانه دست هایت.
آیا میدانی که در هجوم دردها و غمهایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت،حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود...
آنه،اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری...
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی...
و اینک،آنِ شکفتن و سبز شدن...
در انتظار توست...
در انتظار توست...
۲.۱k
۰۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.