تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم


#حسین_منزوی❤️☘
دیدگاه ها (۰)

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

خانه ام مي گويد : ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است. را...

_____ دلم برای روزهایی تنگ است که میدانم باز نخواهند گشت…برا...

به یاد شمع رویت همچنان پروانه میسوزم                   تورفت...

با آسمان مفاخره کردیم تا سحراو از ستاره دم زد و من از تو دم ...

بسیجیان علی دم به دم شهید شدندکه هم کنایه شنیدند و هم شهید ش...

قایق شدم تو دریاها، با بادبونِ تنهاسراغتو گرفتم از موجای سبز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط