پاستیل های بنفش
#پاستیلهایبنفش
#ادامهفصلدوم
روزی مامان بابام من را بردند تا توی فروشگاه بانی خرگوشه ی عیدِ ،گنده توی پاک را ببینم روی چمنهای ،مصنوعی کنار تخم مرغ مصنوعی سبد مصنوعی ایستادیم وقتی نوبت من شد که با بانی عکس ،بیندازم نگاهم افتاد به پنجههای بزرگش و آنها را کشیدم
دست یک مرد توی آن بود حلقه طلا و مویهای ریزریز بور .داشت جیغ زدم این مرده که بانی خرگوشه نیست دختری هم شروع کرد به گریه وزاری کردن مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم من سبد مجانی شکلات تخم مرغیها را نگرفتم با آن اسباب بازی گنده هم عکس .نینداختم
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند
#ادامهفصلدوم
روزی مامان بابام من را بردند تا توی فروشگاه بانی خرگوشه ی عیدِ ،گنده توی پاک را ببینم روی چمنهای ،مصنوعی کنار تخم مرغ مصنوعی سبد مصنوعی ایستادیم وقتی نوبت من شد که با بانی عکس ،بیندازم نگاهم افتاد به پنجههای بزرگش و آنها را کشیدم
دست یک مرد توی آن بود حلقه طلا و مویهای ریزریز بور .داشت جیغ زدم این مرده که بانی خرگوشه نیست دختری هم شروع کرد به گریه وزاری کردن مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم من سبد مجانی شکلات تخم مرغیها را نگرفتم با آن اسباب بازی گنده هم عکس .نینداختم
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند
۵.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.