ولی یه واقعیتی رو میخوام بگمتموم اون روزایی که سرم و میگ

ولی یه واقعیتی رو میخوام بگم؛تموم اون روزایی که سرم و میگرفتم بالا و با غرور میگفتم به هیچکس نیاز ندارم ،تموم وقتایی که تنهایی رفتم بستنی و شیرکاکائو خوردم ،تموم ساعت هایی که رویا بافی کردم که تنهایی از پسِ همه چیز برمیام ،تموم اون لحظه هایی که میترسیدم یه کاری رو انجام بدم اما خب میدیدم هیچ‌ادمی نیست که دستم و بگیره و بگه نترس ،تموم اون شبایی که قلبم از استرس و تنهایی تند میزد و جز من و من هیچکس نبود ،من فقط وانمود میکردم که نیاز ندارم کسی باشه.اما از عمق روح و وجودم نیاز داشتم کسی باشه که بتونم بهش بگم پشتوانه ...
#در_اعماق_افکار
دیدگاه ها (۱)

حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبمتا خود چه نقش بازد این صورت خ...

با یک حرکته انتحاری داغم را بر دلش گذاشتم...فکرش را هم نمیکر...

گاهی بدست نیاوردن، نرسیدن خود معجزه ای بزرگ است که شاید خیلی...

part2

آکادمی شیطان پارت سوم

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط