گناه کبیر fan fic part4
فلش بک
بریم سراغ ایزومی ... هر روز کتکش میزدن و همه جاش کبود بود ، دیگه از اون دختری که با ناز و نعمت بزرگ میشد خبری نبود ، اون شده بود عروسک ران و ریندو ... که هر شب شکنجش میدادن ، گاهی هم بهش ت/ج/ا/و/ز میکردن ... فقط توی دلش آرزوی مرگ میکرد .
بلاخره بعد از یک سال ، ایزانا رفت تا ببینتش .
=بابااااییی میبینی چجوری اذیتم کردن ... ؟ هق میدونستم میای تو منو-
-دهن کثیفتو ببند ... به من نگو بابا ه/ر/زه ... دیگه بهت نیازی نیست
=چی میگی ... بابایی من پرنسست بودم هق ...
ایزانا دستش رو به صورت تفنگ در آورد و گرفت سمت ایزومی و گفت : بنگ
در همون لحضه کاکوچو از پشت سرش به ایزومی شلیک کرد .
@هیچ وقت نسبت به اون دختر حس خوبی نداشتم ، ازش بدم میومد .
ایزانا با خونسردی نگاهی بهش انداخت : -حقم داشتی ...
ران و ریندو سراسیمه وارد اتاق شکنجه شدن .
ریندو فریاد زد : کاکائوی نامرد ... من قرار بود ب/کش/مش
ران گفت : گ/وه نخور حق من بود گلوله رو توی سرش خالی کنم بی ش/رفا
ریندو یکی زد پس کله ران و گفت : تو غلط میکنی ... نهایت حقی که داری کتک خوردنه .
ران با اخم گفت : یکم احترام بزار مثلا برادر بزرگترتم عجب بچه تخسی هستی تو ...
ریندو با خونسردی خاصی و یه قیافه که داد میزد "به کتفم" گفت : خب برادر بزرگترمی که چی ... نتیجه س/ک/س ناموفقی .. از معلولیتت معلومه
ران یه پس گردنی بهش زد : که اینطور
ایزانا فریاد زد : خفه شید تمههه هاا ( عه ایزانا ورژن باکوگو )
هردو با این داد ایزانا به یه جا متواری شدن .
کاکوچو با تاسف سرشو تکون داد :
@گیر چه آدمایی افتادیم ... برای هردوشون متاسف شدم ... مایکی چجوری با اینا راه میاد بیچاره ...
-ولشون کن از دم احمقن ... به یکی بگو بیاد این زنیکه رو جمع کنه .....
بریم سراغ ایزومی ... هر روز کتکش میزدن و همه جاش کبود بود ، دیگه از اون دختری که با ناز و نعمت بزرگ میشد خبری نبود ، اون شده بود عروسک ران و ریندو ... که هر شب شکنجش میدادن ، گاهی هم بهش ت/ج/ا/و/ز میکردن ... فقط توی دلش آرزوی مرگ میکرد .
بلاخره بعد از یک سال ، ایزانا رفت تا ببینتش .
=بابااااییی میبینی چجوری اذیتم کردن ... ؟ هق میدونستم میای تو منو-
-دهن کثیفتو ببند ... به من نگو بابا ه/ر/زه ... دیگه بهت نیازی نیست
=چی میگی ... بابایی من پرنسست بودم هق ...
ایزانا دستش رو به صورت تفنگ در آورد و گرفت سمت ایزومی و گفت : بنگ
در همون لحضه کاکوچو از پشت سرش به ایزومی شلیک کرد .
@هیچ وقت نسبت به اون دختر حس خوبی نداشتم ، ازش بدم میومد .
ایزانا با خونسردی نگاهی بهش انداخت : -حقم داشتی ...
ران و ریندو سراسیمه وارد اتاق شکنجه شدن .
ریندو فریاد زد : کاکائوی نامرد ... من قرار بود ب/کش/مش
ران گفت : گ/وه نخور حق من بود گلوله رو توی سرش خالی کنم بی ش/رفا
ریندو یکی زد پس کله ران و گفت : تو غلط میکنی ... نهایت حقی که داری کتک خوردنه .
ران با اخم گفت : یکم احترام بزار مثلا برادر بزرگترتم عجب بچه تخسی هستی تو ...
ریندو با خونسردی خاصی و یه قیافه که داد میزد "به کتفم" گفت : خب برادر بزرگترمی که چی ... نتیجه س/ک/س ناموفقی .. از معلولیتت معلومه
ران یه پس گردنی بهش زد : که اینطور
ایزانا فریاد زد : خفه شید تمههه هاا ( عه ایزانا ورژن باکوگو )
هردو با این داد ایزانا به یه جا متواری شدن .
کاکوچو با تاسف سرشو تکون داد :
@گیر چه آدمایی افتادیم ... برای هردوشون متاسف شدم ... مایکی چجوری با اینا راه میاد بیچاره ...
-ولشون کن از دم احمقن ... به یکی بگو بیاد این زنیکه رو جمع کنه .....
۱۶.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.