نام :میزبان من
نام :میزبان من
پارت 1
ویو یلدا
بابام صدام زد رفتم پیشش
بابای یلدا:دخترم امروز دونفر دارن میان ایران که میدونم خیلی خوشحال میشی*لبخند*
یلدا:کی*تعجب*
بابای یلدا :کیم نامجون و مین یونگی!
یلدا :واقعا!
بابای یلدا :آره الان هم با نگار برو فرودگاه دنبالشون
یلدا :باشه*ذوق*
به نگار زنگ زدم
مکالمه نگار و یلدا
یلدا :وای باورت نمیشه کیم نامجون و مین یونگی دارن میان ایران! *نسبتا بلند*
نگار:چییییییییی! *داد*
یلدا :زود باش آماده شو يک ساعت دیگه پروازشون فرود میاد، ربع ساعت دیگه در خونتون منتظرم!
نگار :اوکی!
پایان مکالمه
یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و بعد لباسمو پوشیدم (عکسش اسلاید بعد) و کمی آرایش کردم چون صورتم به آرایش غلیظ نیاز نداره
بعد باچند از بادیگارد ها راه افتادیم به سمت خونه ی نگار سوارش کردم و رفتیم فرودگاه
وارد شدیم بعد یه مدت از بلندگو اعلام کردن"پرواز کره به زمین نشست" روی کاغذ اسمشون رو نوشته بودیم و یکی از بادیگارد ها به دستش گرفته بود(بیرون فرودگاه پر از خبرنگاره) که دیدیم دونفر با ماسک مشکی از پله برقی میان پایین با دیدن برگه به سمت ما اومدند ماسک هاشون رو در آوردن و نامجون شروع به صحبت کرد
نامجون:سلام من کیم نامجون هستم و ایشون هم مین یونگی، شما باید خانم یلدا(فامیلی رو یه چی تصور کنید) باشید... درسته؟
یلدا :بله من یلدا هستم و ایشون هم دوست و همکار من نگار (فلان) هستن!
که یونگی به زبان انگلیسی گفت
یونگی: سلام من مین یونگی هستم!
من هم به اینگلیسی جواب دادم
( چهار تاشون باهم دست دادن)
یلدا:من و نگار وظیفه داریم در طول اقامت شما در ایران میزبان شما باشیم
...
ببخشید امروز امتحان داشتم پارت اول رو گذاشتم ممنون میشم مثل همیشه همایت کنید ازم💜💜💜💜💖💜💜💜💜💖💜💜💜💜
پارت 1
ویو یلدا
بابام صدام زد رفتم پیشش
بابای یلدا:دخترم امروز دونفر دارن میان ایران که میدونم خیلی خوشحال میشی*لبخند*
یلدا:کی*تعجب*
بابای یلدا :کیم نامجون و مین یونگی!
یلدا :واقعا!
بابای یلدا :آره الان هم با نگار برو فرودگاه دنبالشون
یلدا :باشه*ذوق*
به نگار زنگ زدم
مکالمه نگار و یلدا
یلدا :وای باورت نمیشه کیم نامجون و مین یونگی دارن میان ایران! *نسبتا بلند*
نگار:چییییییییی! *داد*
یلدا :زود باش آماده شو يک ساعت دیگه پروازشون فرود میاد، ربع ساعت دیگه در خونتون منتظرم!
نگار :اوکی!
پایان مکالمه
یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم و بعد لباسمو پوشیدم (عکسش اسلاید بعد) و کمی آرایش کردم چون صورتم به آرایش غلیظ نیاز نداره
بعد باچند از بادیگارد ها راه افتادیم به سمت خونه ی نگار سوارش کردم و رفتیم فرودگاه
وارد شدیم بعد یه مدت از بلندگو اعلام کردن"پرواز کره به زمین نشست" روی کاغذ اسمشون رو نوشته بودیم و یکی از بادیگارد ها به دستش گرفته بود(بیرون فرودگاه پر از خبرنگاره) که دیدیم دونفر با ماسک مشکی از پله برقی میان پایین با دیدن برگه به سمت ما اومدند ماسک هاشون رو در آوردن و نامجون شروع به صحبت کرد
نامجون:سلام من کیم نامجون هستم و ایشون هم مین یونگی، شما باید خانم یلدا(فامیلی رو یه چی تصور کنید) باشید... درسته؟
یلدا :بله من یلدا هستم و ایشون هم دوست و همکار من نگار (فلان) هستن!
که یونگی به زبان انگلیسی گفت
یونگی: سلام من مین یونگی هستم!
من هم به اینگلیسی جواب دادم
( چهار تاشون باهم دست دادن)
یلدا:من و نگار وظیفه داریم در طول اقامت شما در ایران میزبان شما باشیم
...
ببخشید امروز امتحان داشتم پارت اول رو گذاشتم ممنون میشم مثل همیشه همایت کنید ازم💜💜💜💜💖💜💜💜💜💖💜💜💜💜
۱.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.