نام:میزبان من
نام:میزبان من
پارت 2
یلدا:بهتره یه جای مناسبتر صحبت کنیم. اینطور نیست؟
نامجون :البته!
ویو نویسنده
چهارتایی به سمت در خروجی رفتن و با هزار بدبختی از خبرنگارا عبور کردن و سوار یه ون مشکی شدن یه بادیگارد پشت فرمون بود دوتا ماشین مشکی هم پشت سرشون حرکت میکردن نامجون و یونگی کنار هم و یلداونگار هم پیش هم نشسته بودن
یلدا :ما یه عمارت برای شما آماده کردیم میخواید برید اونجا؟ (یه چیز دیگه این اتفاق ها در شیراز می افته)
نامجون حرف های یلدا و برای یونگی ترجمه میکنه و بعد میگه
نامجون :ممنون میشیم اگه بریم هتل... اونجا راحت تریم
یلدا :هر جور راحتید هتل رو براتون آماده میکنیم... فقط میدونم خسته اید اما باید باهم صحبت کنیم...!
نگار:یه کافه ی مناسب چطوره؟
نامجون :اوه بله حتما!
نگار:(و به راننده) به کافه (یه کافه ی خیلی خوب بود تو شیراز اسمش یادم نیست) برو!
ویو نویسنده
به طرف کافه حرکت کردن روی يک میز چهار نفره نشستن
یلدا :بهتره قبل از صحبت یه چیزی سفارش بدیم!
گارسون رو صدا میزنه و منو رو ازش میگیره به سمت نامجون
نامجون منو رو میگیره و برای خودش یه قهوه سفارش میده و بعد به سمت یونگی میگیره یونگی به اسم های اینگلیسی نگاه میکنه و برای خودش یه دبل اسپرسو سفارش میده(تنها چیزی که میتونم بگم از زهر مار تلخ تره😨) و بعد منو رو سمت یلداونگار میگیره
یلدا منو رو از دست نامجون میگیره و برای خودش و نگار اسپرسو سفارش میده
گارسون رو صدا میزنه و سفارش هارو بهش میگه و شروع به صحبت کردن میکنن
یلدا : خب اول اینکه ما هتل شمارو آماده کردیم و يک راننده شخصی واستون گرفتیم...
ممنون میشم همایت کنید ازم💜💜💜💜💖💖💖💜💜💜💖💖
پارت 2
یلدا:بهتره یه جای مناسبتر صحبت کنیم. اینطور نیست؟
نامجون :البته!
ویو نویسنده
چهارتایی به سمت در خروجی رفتن و با هزار بدبختی از خبرنگارا عبور کردن و سوار یه ون مشکی شدن یه بادیگارد پشت فرمون بود دوتا ماشین مشکی هم پشت سرشون حرکت میکردن نامجون و یونگی کنار هم و یلداونگار هم پیش هم نشسته بودن
یلدا :ما یه عمارت برای شما آماده کردیم میخواید برید اونجا؟ (یه چیز دیگه این اتفاق ها در شیراز می افته)
نامجون حرف های یلدا و برای یونگی ترجمه میکنه و بعد میگه
نامجون :ممنون میشیم اگه بریم هتل... اونجا راحت تریم
یلدا :هر جور راحتید هتل رو براتون آماده میکنیم... فقط میدونم خسته اید اما باید باهم صحبت کنیم...!
نگار:یه کافه ی مناسب چطوره؟
نامجون :اوه بله حتما!
نگار:(و به راننده) به کافه (یه کافه ی خیلی خوب بود تو شیراز اسمش یادم نیست) برو!
ویو نویسنده
به طرف کافه حرکت کردن روی يک میز چهار نفره نشستن
یلدا :بهتره قبل از صحبت یه چیزی سفارش بدیم!
گارسون رو صدا میزنه و منو رو ازش میگیره به سمت نامجون
نامجون منو رو میگیره و برای خودش یه قهوه سفارش میده و بعد به سمت یونگی میگیره یونگی به اسم های اینگلیسی نگاه میکنه و برای خودش یه دبل اسپرسو سفارش میده(تنها چیزی که میتونم بگم از زهر مار تلخ تره😨) و بعد منو رو سمت یلداونگار میگیره
یلدا منو رو از دست نامجون میگیره و برای خودش و نگار اسپرسو سفارش میده
گارسون رو صدا میزنه و سفارش هارو بهش میگه و شروع به صحبت کردن میکنن
یلدا : خب اول اینکه ما هتل شمارو آماده کردیم و يک راننده شخصی واستون گرفتیم...
ممنون میشم همایت کنید ازم💜💜💜💜💖💖💖💜💜💜💖💖
۱.۴k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.