یه روز زل زدم به صورت بی بی

یه روز زل زدم به صورت بی بی
داشت به نقطه ای خیره می شد
نگاهش که تموم شد
_گفتم بی بی
شما چرا هر از چند گاهی
به یجا خیره می شی
و آخرش یه لبخند تلخ میزنی
_گفت یه چیزی هست بهش میگن خواستن
خدا نکنه بخوای و نَشه
یه عمر باید خیره بشی
نور به قبرش بباره
تازه می فهمم چرا گاه و بیگاه
خیره میشم به اون روزی که گفتی
من تا آخرش هستم
نمیدونم
شایدم آخرش همین جاییِ که منم

#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۴)

حالم را نپرسنگذار دروغ بگویم خوبمخیالت راحت می شودو من تنهات...

شاید براے بی نهایتـــ اُمین بار استـــ که میگویم دوستتـــ دا...

به دریا شکوه بردم از شب دشتوز این عمری که تلخِ تلخ بگذشتبه ه...

هنوز منتظرم روزگار برگرددو او که رفت شبی بی قرار بر گرددخدا ...

part two......یهو یکی از دستاشو به سمتت بالا اورد و برد پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط