یه روز زل زدم به صورت بی بی
یه روز زل زدم به صورت بی بی
داشت به نقطه ای خیره می شد
نگاهش که تموم شد
_گفتم بی بی
شما چرا هر از چند گاهی
به یجا خیره می شی
و آخرش یه لبخند تلخ میزنی
_گفت یه چیزی هست بهش میگن خواستن
خدا نکنه بخوای و نَشه
یه عمر باید خیره بشی
نور به قبرش بباره
تازه می فهمم چرا گاه و بیگاه
خیره میشم به اون روزی که گفتی
من تا آخرش هستم
نمیدونم
شایدم آخرش همین جاییِ که منم
#حمید_جدیدی
داشت به نقطه ای خیره می شد
نگاهش که تموم شد
_گفتم بی بی
شما چرا هر از چند گاهی
به یجا خیره می شی
و آخرش یه لبخند تلخ میزنی
_گفت یه چیزی هست بهش میگن خواستن
خدا نکنه بخوای و نَشه
یه عمر باید خیره بشی
نور به قبرش بباره
تازه می فهمم چرا گاه و بیگاه
خیره میشم به اون روزی که گفتی
من تا آخرش هستم
نمیدونم
شایدم آخرش همین جاییِ که منم
#حمید_جدیدی
۳۶۲
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.