شاگرد انتقالی پارت ۵۵

چند هفته از اون اتفاق گذشته بود و طبق روال عادی بود همه سرجای خودشون می نشستن اما هنوز باجی نگاه های عجیبی به من می کرد احساس می کردم با اینکه گفته بود بیخیال میشه اما حتی یک کلمه هم از اون اتفاق رو فراموش نکرده بود کاملا می شد از چهرش دید مایکی به من گفته بود تلفن های باجی رو جواب ندم اما من که نمی تونم تلفن روش قطع کنم من تلفن هاش رو جواب می دادم البته دور از چشم مایکی ،از لحن حرف زدنش انگار دیگه هیچی از اون اتفاق یادش نمیاد زیاد هم حرف نمی زد و زود قطع می کرد منم زیاد پیگیرش نبودم راستش رو بخواید نظر خاصی از اون اتفاق نداشتم اما رفتار ها یکمی تغییر کرده بود میتسویا پاه و یا هرکس دیگه ای که تو اون جریان نبودن هیچ حرفی درموردش نمی زدن البته اون هایی هم که تو جریان بودن همینطور ولی اصلا حتی درموردش نمی پرسیدن مایکی همش تلاش داشت منو از باجی دور کنه باجی هم اهمیت نمی داد میتسویا و دراکن هم سعی می کردن بحث رو عوض کنن و جو رو تغییر بدن با اینحال هنوز هم جو عجیبی بود کلاس شروع شد و معلم داخل کلاس شد
معلم:خب بچه ها، همونطوری که همه ی شما میدونید امروز امتحان داریم.
وای! اصلا یادم نبود! صندلی ها رو درست چیدیم من دیقیا پیش باجی افتادم مایکی هم کنار من بود اما معلم جاش رو عوض کرد و برد اون طرف کلاس امتحان شروع شد سوالات سخت بودن اما مثل همیشه من جوابا رو میدونستم هرچه سریعتر شروع به نوشتن کردم دیدم وضعیت ورقه ی باجی زیاد خوب نیست پس بهش رسوندم اما مایکی ندید.
دیدگاه ها (۳)

شاگرد انتقالی پارت ۵۶

شاگرد انتقالی پارت ۵۷

شاگرد انتقالی پارت ۵۴ (طولانی)

شاگرد انتقالی پارت ۵۳

شاگرد انتقالی پارت ۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط