عاشقش شده بود اما حتی به خود هم نمی توانست بگوید که عاشق
عاشقش شده بود اما حتی به خود هم نمی توانست بگوید که عاشقِ اوست. همهی جرئتش را از دست داده بود. آدمی شده بود ترسو که با هر صدایی قلبش شروع می کرد به زدن. عشق و هراس سرکوفته او را از درون می خورد و پوک می کرد. عشق به آدمی ناشناس و هراس از آدم های آشنا و حالا نمی خواست بداند برای چه زنده است!
#عباس_معروفی
📚سمفونی مردگان
#عباس_معروفی
📚سمفونی مردگان
- ۱۶.۵k
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط