پادشاه من
پارت ۱۹
از زبان نویسنده:
سو فرمانده یک باند به نام توکیو هیرو ( قهرمانان توکیو)بود.
توی این مدتی که داداش های سو به زندان رفته بودند سو اصلا نمیخوابید و خونه نمی اومد حتی شب ها رو. ( زیاد خونه نمی اومد)
بیشتر اوقات بیرون بود و در حال گشتن شهر ( با موتورش) بود تا اگر کسی به کمک نیاز داشت کمکش کنه. اون شده بود قهرمان مردم.ولی سو از درون داغون بود. همه اش هم به خاطر اتفاقاتی بود که وقتی سو کوچیک بود براش افتاد اون نمیخواست همچین اتفاقاتی برای کس دیگه ای هم بیفته. مردم خیلی سو رو دوست دارن فکر میکنید واسه چی و چرا؟ همونطور که گفتم اون اصلا نمیخوابید اصلا چطوره برگردیم به خیلی قبل پیش یعنی زمانی که سو خیلی کوچیک بود درست زمانی که تازه یک ماه از این که به یتیم خونه اومده بود گذشته بود.یک خانم جوان( ۲۰ تا ۲۵ ساله)
اومد توی یتیم خونه و سو را گرفت( به فرزندی قبول کرد) دقیقه وقتی سو ۱ ماهه بود شروع کرد بهش انگلیسی یاد دادن منظورم از انگلیسی یاد دادن اینه که با اون انگلیسی حرف میزد و تمام کارتون هاش هم انگلیسی بود و اینا. سو تا ۴ سالگی پیش اون خانم بود. بعدش سو با بدنی کبود به یتیم خونه برگشت. ( خانمه اوردش) . اصلا چرا خانمه سو رو به یتیم خانه برگردوند؟ خانمه از دست سو عصبانی شده بود چون دیگه نمیتونست هیچ چیزی یاد بگیره ( هیچ زبانی رو یاد بگیره چون برای یک بچه این ها خیلی زیاد بود.)
و به همین دلیل هم اون خانمه کلی بهش شلاق میزد ولی بعدش از نظر اون خانمه این ها دیگه کارساز نبودن. سو در سن ۴ به ۸ زبان مصلت بود . ۲ ماه بود یک مرد دکتر سادیسمی اومد و سو رو به فرزند خوندگی قبول کرد و تا ۹ سالگی نگهش داشت و توی این ۵ سال هر کاری که میخواست با سو کرد چه خوب بودن و چه بعد .
کار هایی که کرد:
شلاق زد.
بهش ۴ تا ساز یاد داد.
بهش علم ریاضیات. ستاره شناسی. تاریخ. نوشتن به زبان مادریش( ژاپنی )
بدترین این بود که وقتی سو فقط ۸ سالش بود اون مرد میخواست بایک نقشه بینقص به سو دست بزنه. اما سو از دست اون مرد هی فرار میکرد و نمیگذاشت تا بهش نزدیک بشه آخرش هم مرده یک تیکه شیشه برداشت و تکی قفسه سینه سو فرو کرد( از روی لباس)
ولی خب خداراشکر سو به موقع نجات پیدا کرد یک پسر....
پایان
________
ادامه دارد...
#پادشاه_من
#ویسگون
#انیمه
#ایزانا
#سو
#کاکوچو
#ران
#ریندو
#سناریو
#وانتشات
از زبان نویسنده:
سو فرمانده یک باند به نام توکیو هیرو ( قهرمانان توکیو)بود.
توی این مدتی که داداش های سو به زندان رفته بودند سو اصلا نمیخوابید و خونه نمی اومد حتی شب ها رو. ( زیاد خونه نمی اومد)
بیشتر اوقات بیرون بود و در حال گشتن شهر ( با موتورش) بود تا اگر کسی به کمک نیاز داشت کمکش کنه. اون شده بود قهرمان مردم.ولی سو از درون داغون بود. همه اش هم به خاطر اتفاقاتی بود که وقتی سو کوچیک بود براش افتاد اون نمیخواست همچین اتفاقاتی برای کس دیگه ای هم بیفته. مردم خیلی سو رو دوست دارن فکر میکنید واسه چی و چرا؟ همونطور که گفتم اون اصلا نمیخوابید اصلا چطوره برگردیم به خیلی قبل پیش یعنی زمانی که سو خیلی کوچیک بود درست زمانی که تازه یک ماه از این که به یتیم خونه اومده بود گذشته بود.یک خانم جوان( ۲۰ تا ۲۵ ساله)
اومد توی یتیم خونه و سو را گرفت( به فرزندی قبول کرد) دقیقه وقتی سو ۱ ماهه بود شروع کرد بهش انگلیسی یاد دادن منظورم از انگلیسی یاد دادن اینه که با اون انگلیسی حرف میزد و تمام کارتون هاش هم انگلیسی بود و اینا. سو تا ۴ سالگی پیش اون خانم بود. بعدش سو با بدنی کبود به یتیم خونه برگشت. ( خانمه اوردش) . اصلا چرا خانمه سو رو به یتیم خانه برگردوند؟ خانمه از دست سو عصبانی شده بود چون دیگه نمیتونست هیچ چیزی یاد بگیره ( هیچ زبانی رو یاد بگیره چون برای یک بچه این ها خیلی زیاد بود.)
و به همین دلیل هم اون خانمه کلی بهش شلاق میزد ولی بعدش از نظر اون خانمه این ها دیگه کارساز نبودن. سو در سن ۴ به ۸ زبان مصلت بود . ۲ ماه بود یک مرد دکتر سادیسمی اومد و سو رو به فرزند خوندگی قبول کرد و تا ۹ سالگی نگهش داشت و توی این ۵ سال هر کاری که میخواست با سو کرد چه خوب بودن و چه بعد .
کار هایی که کرد:
شلاق زد.
بهش ۴ تا ساز یاد داد.
بهش علم ریاضیات. ستاره شناسی. تاریخ. نوشتن به زبان مادریش( ژاپنی )
بدترین این بود که وقتی سو فقط ۸ سالش بود اون مرد میخواست بایک نقشه بینقص به سو دست بزنه. اما سو از دست اون مرد هی فرار میکرد و نمیگذاشت تا بهش نزدیک بشه آخرش هم مرده یک تیکه شیشه برداشت و تکی قفسه سینه سو فرو کرد( از روی لباس)
ولی خب خداراشکر سو به موقع نجات پیدا کرد یک پسر....
پایان
________
ادامه دارد...
#پادشاه_من
#ویسگون
#انیمه
#ایزانا
#سو
#کاکوچو
#ران
#ریندو
#سناریو
#وانتشات
۳.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.