پارت هشتم دریا عشق 🥹💕
پارت هشتم دریا عشق 🥹💕
ویو راوی :
دوستان نزدیک اینا نرین که دارن خواب هف پادشاه میبینن😂🤌
حنانه:خواپیششششششششش
مهتا:صدانداره🤣
فاطمه :بچه خوابش نمیبره😔😂
بعد نیم ساعت خواب:
مهتا: آخیش
فاطمه:سلام خانومم خواب خوب بود ؟
مهتا:گوتو بخور باو
حنانه:خوابولولو
فاطمه:عه لالاعه که همو
مهتا:آره تو برو کم کم حاضرشو منم بیدارش میکنم 🫶🏼
فاطمه:👍چشوم
مهتا رو به حنا :
حنااا پاشو بریم ورزشگاه
حنا روبه مهتا:گمشو بابا خوابم میاد
مهتا:سگ وامونده پاشو دیگعععع😂👌
حنا:اوکی اوکی اوکی
ویو راوی:
کم کم لباساشونو پوشیدن و رفتن ورزشگاه تقریبا ساعتهای ۵ و نیم شده بود و باید ساعت ۶ اونجا باشد جا باشن
فاطمه:حاضرین؟
مهتا و حنا:آره بریم
مهتا:بزار سوئیچ رو بردارم
فاطمه:اوکی بریم
ویو راوی
بعد یه ربع به ورزشگاه رسیدن و رفتن بلیطشونو گرفتن که ناگهان با ۳ تا از بچههای تیم ملی رویارو شدن😳
ولی از حق نگذریم مهتا حنا و فاطمه جیگر شده بودن🤤🤤
ویو مهتا
تو صف بلیطها بودیم که دیدیم که تیم ملی از یک طرف دیگه داره وارد ورزشگاه میشه و خوشونو یه کوچولو آماده کنن خودشونو اینا ولی حنانه از اونجایی که خیلی حواسش پرت شده بود و اینا و هی هرچه سریعتر میخواست بریم که ب پاش گیر کرد و افتاد روی یکی از بازیکنان😵
حنا:ای ای
فاطمه :بیا دستمو بگیر
ویو راوی
کسی که حنانی روش افتاده سردار آزمون بوده بله بله🤐
سردار :آخ آخ ببخشید خانم محترم
حنا:نه بابا اشکال ندا..😳
تو ذهن حنا:
پشمام سردار آزمونه
سعیدو علیرضا:
😂😂😂😂😂😂
فاطمه:خنده داره که دوستمون افتاده
مهتا:فاطمه نکن درگیر نشو
مهتا رو به اونا:شرمنده ☺️
سعید محو زیبایی مهتا میشه🥹
ویو راوی
بچههای عذرخواهی کردن و سریع رفتن و توی ردیف اول ورزشگاه یا همون استودیو نشستن و منتظر شدن که بازی شروع بشه...
ویو راوی :
دوستان نزدیک اینا نرین که دارن خواب هف پادشاه میبینن😂🤌
حنانه:خواپیششششششششش
مهتا:صدانداره🤣
فاطمه :بچه خوابش نمیبره😔😂
بعد نیم ساعت خواب:
مهتا: آخیش
فاطمه:سلام خانومم خواب خوب بود ؟
مهتا:گوتو بخور باو
حنانه:خوابولولو
فاطمه:عه لالاعه که همو
مهتا:آره تو برو کم کم حاضرشو منم بیدارش میکنم 🫶🏼
فاطمه:👍چشوم
مهتا رو به حنا :
حنااا پاشو بریم ورزشگاه
حنا روبه مهتا:گمشو بابا خوابم میاد
مهتا:سگ وامونده پاشو دیگعععع😂👌
حنا:اوکی اوکی اوکی
ویو راوی:
کم کم لباساشونو پوشیدن و رفتن ورزشگاه تقریبا ساعتهای ۵ و نیم شده بود و باید ساعت ۶ اونجا باشد جا باشن
فاطمه:حاضرین؟
مهتا و حنا:آره بریم
مهتا:بزار سوئیچ رو بردارم
فاطمه:اوکی بریم
ویو راوی
بعد یه ربع به ورزشگاه رسیدن و رفتن بلیطشونو گرفتن که ناگهان با ۳ تا از بچههای تیم ملی رویارو شدن😳
ولی از حق نگذریم مهتا حنا و فاطمه جیگر شده بودن🤤🤤
ویو مهتا
تو صف بلیطها بودیم که دیدیم که تیم ملی از یک طرف دیگه داره وارد ورزشگاه میشه و خوشونو یه کوچولو آماده کنن خودشونو اینا ولی حنانه از اونجایی که خیلی حواسش پرت شده بود و اینا و هی هرچه سریعتر میخواست بریم که ب پاش گیر کرد و افتاد روی یکی از بازیکنان😵
حنا:ای ای
فاطمه :بیا دستمو بگیر
ویو راوی
کسی که حنانی روش افتاده سردار آزمون بوده بله بله🤐
سردار :آخ آخ ببخشید خانم محترم
حنا:نه بابا اشکال ندا..😳
تو ذهن حنا:
پشمام سردار آزمونه
سعیدو علیرضا:
😂😂😂😂😂😂
فاطمه:خنده داره که دوستمون افتاده
مهتا:فاطمه نکن درگیر نشو
مهتا رو به اونا:شرمنده ☺️
سعید محو زیبایی مهتا میشه🥹
ویو راوی
بچههای عذرخواهی کردن و سریع رفتن و توی ردیف اول ورزشگاه یا همون استودیو نشستن و منتظر شدن که بازی شروع بشه...
۳.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.