(عشقه روانی من)پارت ۲
(عشقه روانی من)پارت ۲
(ویو پدر ا.ت)
ا.ت:بابا نگران نباش من از هیشکی نمیترسم مگه نمیدونی من دختر توعم
نتونستم چیزی بگم
ا.ت بدش رفت رو کاناپه دراز کشید اون دقیقا عین مامانشه اونم همینجوری میکرد اما با اینکاراش از دستش دادم وقتی که فهمیدم عشقه زندگیم همه دنیام از پیشم رفته داغون شدم ولی بخاطر ا.ت سرپا شدم اگه ا.ت بخاد مثل مامانش باشه مطمعنم دخترم رو از دست میدم
پدر ا.ت:نه ا.ت همین الان میری خونه زود باش(عصبانی و آرام )
ا.ت:نخیر بابا من دوس دارم اون زندانی که تو خیلی میترسی ازش رو ببینم
پدر ا.ت: نه وقتی گفتم نه یعنی نه
ا.ت:بابا توروخدا قول میدم فقط یبار که دیدمش بعدش سریع میرم خونه
میدونستم ا.ت لجبازه عینه مادرش دیگه تسلیم شدم
پدر ا.ت:اوفففف خیلی خوب ولی وقتی دیدیش باید سریع بری فهمیدی
چیزی نگفت به سقف نگاه کرد میدونستم حرف گوش نمیده
پدر ا.ت: ا.ت میگم فهمیدی(یکم بلند)
ا.ت: آره بابا آره نیاز به داد نبود
ویو(ا.ت)
ایول دیگه میتونستم اون زندانی رو ببینم که همین موقع لینو اومد
لینو:رئیس زندانی رو آوردن
پدر ا.ت:خیلی خب بریم
پدرم و لینو جلو تر از من رفتن
(مکالمه پدر ا.ت و لینو یواشکی)
لینو:رئیس مگه نمیدونین چه آدم خطرناکی قراره بیاد
پدر ا.ت:لینو تو که میدونی خیلی لجبازه گفت اونو ببینه دیگه میره تازه فکنم اینجوری بهتره بترسه دیگه نمیاد زندان خیالم راحته
لینو: فک نکنم اینجوری بشه
پدر ا.ت: بیخیال بیا بریم الان ا.ت صدامونو میشنوه
(ویو نویسنده)
از در رفتن بیرون که اونو دیدن ا.ت واقعا شکه شده بود اما اون فرد همجاش پوشیده سیاه بود که باعث میشد فقط چشماش معلوم باشه
چون اون خیلی خطرناک بود اونو فرستادن انفرادی
تا وقتی که اون زندانی رو بندازن تو انفرادی انگار با چشماش داشت ا.ت رو پرستش میکرد اون روانی که آوردن محو چهره زیبایی ا.ت شده بود ا.ت هم همینطور
اما اون فرد خطرناک تر از این بود اون ی آدم خشن و وحشی بود فک کنید حالا که عاشقه این دخترک شده قراره چه بلایی به سر سرباز ها و پدر ا.ت .....
شرایط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
(ویو پدر ا.ت)
ا.ت:بابا نگران نباش من از هیشکی نمیترسم مگه نمیدونی من دختر توعم
نتونستم چیزی بگم
ا.ت بدش رفت رو کاناپه دراز کشید اون دقیقا عین مامانشه اونم همینجوری میکرد اما با اینکاراش از دستش دادم وقتی که فهمیدم عشقه زندگیم همه دنیام از پیشم رفته داغون شدم ولی بخاطر ا.ت سرپا شدم اگه ا.ت بخاد مثل مامانش باشه مطمعنم دخترم رو از دست میدم
پدر ا.ت:نه ا.ت همین الان میری خونه زود باش(عصبانی و آرام )
ا.ت:نخیر بابا من دوس دارم اون زندانی که تو خیلی میترسی ازش رو ببینم
پدر ا.ت: نه وقتی گفتم نه یعنی نه
ا.ت:بابا توروخدا قول میدم فقط یبار که دیدمش بعدش سریع میرم خونه
میدونستم ا.ت لجبازه عینه مادرش دیگه تسلیم شدم
پدر ا.ت:اوفففف خیلی خوب ولی وقتی دیدیش باید سریع بری فهمیدی
چیزی نگفت به سقف نگاه کرد میدونستم حرف گوش نمیده
پدر ا.ت: ا.ت میگم فهمیدی(یکم بلند)
ا.ت: آره بابا آره نیاز به داد نبود
ویو(ا.ت)
ایول دیگه میتونستم اون زندانی رو ببینم که همین موقع لینو اومد
لینو:رئیس زندانی رو آوردن
پدر ا.ت:خیلی خب بریم
پدرم و لینو جلو تر از من رفتن
(مکالمه پدر ا.ت و لینو یواشکی)
لینو:رئیس مگه نمیدونین چه آدم خطرناکی قراره بیاد
پدر ا.ت:لینو تو که میدونی خیلی لجبازه گفت اونو ببینه دیگه میره تازه فکنم اینجوری بهتره بترسه دیگه نمیاد زندان خیالم راحته
لینو: فک نکنم اینجوری بشه
پدر ا.ت: بیخیال بیا بریم الان ا.ت صدامونو میشنوه
(ویو نویسنده)
از در رفتن بیرون که اونو دیدن ا.ت واقعا شکه شده بود اما اون فرد همجاش پوشیده سیاه بود که باعث میشد فقط چشماش معلوم باشه
چون اون خیلی خطرناک بود اونو فرستادن انفرادی
تا وقتی که اون زندانی رو بندازن تو انفرادی انگار با چشماش داشت ا.ت رو پرستش میکرد اون روانی که آوردن محو چهره زیبایی ا.ت شده بود ا.ت هم همینطور
اما اون فرد خطرناک تر از این بود اون ی آدم خشن و وحشی بود فک کنید حالا که عاشقه این دخترک شده قراره چه بلایی به سر سرباز ها و پدر ا.ت .....
شرایط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
۵۹۴
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.