عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت شصت و شش



از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را میشناختند...
با همه احوال پرسی میکرد ...پیگیرمشکلات مالی انها میشد
بیشتر از این دلش میتپید برای سر و سامان دادن ب زندگی دانشجوها...


واسطه اشنایی چند نفر از دختر پسر های دانشکده با هم شده بود ....
خانه ما یا محل خواستگاری های اولیه بود یا محل اشتی دادن زن و شوهر ها ....
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود...
میگفت"من خانه را ب شما اجاره دادم ،نه این همه ادم"



بالاخره جوابمان کرد.....

با وضعیتی ک ایوب داشت نمی توانست راه بیوفتد و دنبال خانه بگردد...
کار خودم بود...
چیزی هم ب کنکور کارشناسی نمانده بود...
شهیده و زهرا کتاب های درسی را ک یازده سال از انها دور بودم ،بخش بخش کرده بودند ...
جزوه های کوچکم را دستم میگرفتم ودر فاصله ی این بنگاه تا ان بنگاه درس میخواندم......


ادامه دارد....
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت شصت و هفتنتایج دانشگاه ک اعلام شد ،ایوب ...

عاشقانه های پاکمادر مرا که زاد به پیشانیم نوشتقربانیش کنید ک...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و پنجبرای هدی جشن عبادت مفصلی گرفتیم...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و چهاربرای هر نماز با پنبه و استون م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط