درخواستی

#درخواستی
چند شاتی
Part: ³

ویو کوک

لباسارو پوشیدیم من استرس داشتم درسته اولین بار نیست ولی یه حس عجیبی دارم نمیدونم چیه
تهیونگ: کوکو چیزی شده؟
کوک: نه ته ته چیزی نیست
تهیونگ: مطمئنی؟
جونگکوک: اره خوبم
خب بریم؟
نامجون: بچه ها اماده باشید

اعضا رفتن رو استیج و پشت میزهایی نشستن

ارمی ها اومدن و به اعضا انرژی دادن و باهم کمی حرف زدن
درسته تایم کم بود ولی ثانیه به ثانیه ی اون موقع برای اعضا و آرمی ها لذت بخش بود
ارمی ها به اعضا کادو میدادن، گاهی دستشون رو میگرفتن وگاهی باهم میخندیدن
واقعا حس لذت بخشی بود تا اینکه..

ویو ا. ت

به فنساین رسیدم
و رفتم به سمت در ورودی
کارت شناساییمونو نشون میدادیم تا اگه اسممون تو لیست بود بتونیم بریم تو
وقتی رفتیم اولین کسی که چشمم بهش افتاد کوک بود
چشمام کس دیگه ای رو نمیدید چقدر از نزدیک بی نقص تر از اون چیزی بود که تو فیلم و عکس ها ازش میدیدم
وایی من الان چیکار باید کنممم
اولین نفر نامجون بود که ابتدای میز بود و به ترتیب: جین، شوگا، هوپی، جیمینی، جونگکوک و تهیونگ بودن
اول امضا از نامجون گرفتم به بهش گفتم میشه بخنده تا به چال گونش دست بزنم و اونم قبول کرد
بعد رفتم پیش جین یه عالمه از چهره ی بی نقصش تعریف کردم و اونم بدون اندکی مکث تأیید میکرد
بعدی شوگا بود که ازش خواستم لبخند لثه ای بزنه
و بعد هوپی بود که از پرتو های نورش و اینکه چقد باعث امیدم میشه تعریف کردم
جیمین خیلی گوگولی بود با اجازش به لپش دست زدم و دستشو گرفتم
انگشتاش خیلی نرم و گوشتالو بودنننن
بعدش رفتم سمت کوک قلبم تند تند میزد جوری که انگار قراره از جا کنده بشه تو چشماش نگا کردم چشماش.. چشماش خیلی برق میزدن و مثل دریایی که به خاطر تاریکی شب به رنگ مشکی در اومده بودن توشون غرق شدم
_: خانوم کوچولو حالت خوبه؟
+: عا ب... بله
_: اسمت چیه خانوم کوچولو؟
+:(یعنی منو نشناخته؟ پس چطور پستمو ریپلای زد؟)
ام.. ا.. اسمم ا. ته.. کیم ا. ت
با گفتن اسمم سریع سرشو بالا اورد
_: تو.. تو همون دختری هستی که ایرانیه و تو تیکتاک معروفه و صداش خوبه
+: اره منم
_: خیلی خوشحالم که تونستم از نزدیک ببینمت
+:(چییییییی اون میخواسته منو ببینععععهههه؟؟؟)
منم خیلی خوشحالم که دیدمت ماه من..
میشه.. میشه یه درخواست کنم؟
_: اره حتما
+: میشه بغلت کنم؟
_: ام.. بزار اجازه بگیرم
+:اوکیه
_: خب گفتن میشه فقط کم
+: سریع پریدم بغلش وایی
خیلی بغلش ارامش دارههه همونطور که فکر میکردم... کاشکی میشد هر روز این حس خوب رو تجربه کنم دیگه از خدا هیچی نمیخواستم.. بهد از چند دقیقه با صدای کوک از هم فاصله گرفتیم
بغض گلومو به اسارت گرفت
نمیخواستم برم.. خدایا لطفا یه کمکی کن
میدونید چیش بده اینکه 10 ساله عشقم یکطرفست
حتی نمیتونم این محبت جونگکوک رو با چشم از سر علاقش به ارمی ها ببینم یا به چشم اینکه شاید از من خوشش اومده
قلبم درد میکنه دیگه واقعا تحملش برام سخته که معلوم نیست دیگه کِی بتونم ببینمش
+: خیلی م.. ممنون از لطفت
_: خواهش میکنم خانوم کوچولو
+:(اخ الهی من بگردم با این خانوم کوچولو گفتناتت)
لبخند زدم.. امیدوارم باز ببینمت
_: منم همینطور
فعلا👋🏻
+: فعلا👋🏻
رفتم سمت تهیونگ
خیلییی خوشتیپ بودد همیشه دلم میخواست دستاشو از نزدیک ببینم
وای چقد کشیده و خوش فرمههه

بعد از اینکه با اعضا خدافظی کردم تمام توجهم سمت جونگکوک بود
بغلش، عطر تنش، چشمای مشکی تیله ایش واقعا قشنگ بودن
کاشکی دوباره اون بغل رو تجربه کنم
اصلا دوست نداشتم امروز تموم بشه
ولی حیف خیلی زود گذشت

بعد از 20 مین به خونه رسیدم
کلید رو وارد قفل کردم و درو باز کردم
رفتم تو و یه راست به سمت تختم رفتم
ساعت 8 بود رو تختم افتادم
فکر ذکرم فقط جونگکوک بود گوشیمو دراوردم و به عکس هایی که ازش داشتم نگا میکردم
دیگه نتونستم و زدم زیر گریه
+: چرا.. من میخوام اونو داشته باشم
من دوستش دارم
احساس میکنم اغوش اون برام مثل یه مکان امنه
من فقط برای اون این همه سختی رو کشیدم که ببینمش ولی.. ولی خیلی
.. خیلی بی انصافیه چراااا چرا من.. یعنی میشه اونم به من احساسی داشته باشه؟
یعنی میتونم واسه ی خود خودم داشته باشمش
بازم میتونم بغلش کنم؟
یعنی بازم میشه؟؟

ادامه دارد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام آلبالو هام🍒
احوالتون؟
امیدوارم همگی عالی باشید
ببخشید این پارت بد شد اینو بر اساس حس هایی که داشتم نوشتم و چون تاحالا فنساین نرفتم😕
نمیدونستم چه حس و حالی داره
امیدوارم خوشتون اومده باشه و اگه بد بود به خوبی خودتون ببخشید🙂
حدافظ اگورپگوریام مراقب خودتون باشید🌘🍒
دیدگاه ها (۱۲)

سلام گیلاسام🍒میگم که من یه پیج تو روبیکا داشتم که با آمار 1....

چند شاتی#درخواستی part: ⁴ویو جینبعد از 4 ساعت که همه ی آرمی ...

درخواستی چند شاتی part: ²ویو ا. تمن داخل پارکینگ خونم بیشتر ...

#درخواستیPart: ¹سلام به همه من ا. ت هستم 23 سالمه و یه تیک ت...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁴حرفی برای گفتن نداشتم... فقط سکوت کردم. ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط