حس وحالی دارم از ساز سه تارم که نگو

حس وحالی دارم از ساز سه تارم که نگو
آنچنان محودوچشمان نگارم که نگو

گوییایک یارزیبا رو دراین هستی بود
وزخدایش شاکرم،شکری برآرم که نگو

دین ودنیارا نمیخواهم،فقط اوکافی است
توی چشم اوخدارا میشمارم که نگو
دیدگاه ها (۱۰)

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار...

هیچ مترسکی راشبیه گرگ نساختندشبیه پلنگ یا خرس هم نساختندبه گ...

یکی نزد حکیمی آمد و گفت:خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط