رمان یادت باشد ۴۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_چهل
آن زمان پنج جزء از قرآن را حفظ بودم. هر دو مشغول خواندن قرآن بودیم. عاقد وقتی فهمید، من حافظ چند جز از قرآن هستم، خیلی تشویقم کرد و قول یک هدیه را به من داد. بعد جواب آزمایش ها را خواست تا خطبه عقد را جاری کند.
حمید جواب آزمایش ژنتیک را به دستش رساند. تا برگه ها را دید گفت: اینکه برای ازدواج فامیلی شماست منظورم آزمایشیه که باید می رفتید مرکز بهداشت شهید بلندیان و کلاس زن ضمن عقد رو میگذروندین.
حمید که فهمیده بود دسته گل به آب داده است، در حالی که به محاسنش دست می کشید گفت: مگه این همون نیست! من فکر می کردم همین کافی باشه. تا این را گفت در جمعیت همهمه شد. خجالت زده به حمید گفتم: میدونستم یه جای کار می لنگه آنجا گفتم که باید بریم آزمایش ولی شما گفتی لازم نیست.
دلشوره گرفته بودم. این همه مهمان دعوت کرده بودیم. مانده بودیم چه کنیم. بدون جواب آزمایش هم که عقد دائم خوانده نمیشد. به پیشنهاد عاقد قرار شد فعلاً صیغه محرمیت بخوانیم تا بعد از شرکت در کلاس های ضمن عقد و دادن آزمایش ازدواج در محضر خوانده شود.
لحظه ای که عاقد شروع به خواندن کرد، همه به احترام این لحظات قشنگ سکوت کرده بودند و ما را نگاه می کردند. احساس عجیبی داشتم. صدای تپشهای قلبم را میشنیدم. سوره یاسین را زمزمه میکردم. در دلم برای براورده شدن حاجات همه دعا کردم.
لحظهای نگاهم به تصویر خودم و حمید در آینه رو به رویم افتاد. حمید چشمهایش را بسته بود. دستهایش را به حالت دعا روی زانوهایش گذاشته بود و....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سبک_زندگی #یادت_باشه
آن زمان پنج جزء از قرآن را حفظ بودم. هر دو مشغول خواندن قرآن بودیم. عاقد وقتی فهمید، من حافظ چند جز از قرآن هستم، خیلی تشویقم کرد و قول یک هدیه را به من داد. بعد جواب آزمایش ها را خواست تا خطبه عقد را جاری کند.
حمید جواب آزمایش ژنتیک را به دستش رساند. تا برگه ها را دید گفت: اینکه برای ازدواج فامیلی شماست منظورم آزمایشیه که باید می رفتید مرکز بهداشت شهید بلندیان و کلاس زن ضمن عقد رو میگذروندین.
حمید که فهمیده بود دسته گل به آب داده است، در حالی که به محاسنش دست می کشید گفت: مگه این همون نیست! من فکر می کردم همین کافی باشه. تا این را گفت در جمعیت همهمه شد. خجالت زده به حمید گفتم: میدونستم یه جای کار می لنگه آنجا گفتم که باید بریم آزمایش ولی شما گفتی لازم نیست.
دلشوره گرفته بودم. این همه مهمان دعوت کرده بودیم. مانده بودیم چه کنیم. بدون جواب آزمایش هم که عقد دائم خوانده نمیشد. به پیشنهاد عاقد قرار شد فعلاً صیغه محرمیت بخوانیم تا بعد از شرکت در کلاس های ضمن عقد و دادن آزمایش ازدواج در محضر خوانده شود.
لحظه ای که عاقد شروع به خواندن کرد، همه به احترام این لحظات قشنگ سکوت کرده بودند و ما را نگاه می کردند. احساس عجیبی داشتم. صدای تپشهای قلبم را میشنیدم. سوره یاسین را زمزمه میکردم. در دلم برای براورده شدن حاجات همه دعا کردم.
لحظهای نگاهم به تصویر خودم و حمید در آینه رو به رویم افتاد. حمید چشمهایش را بسته بود. دستهایش را به حالت دعا روی زانوهایش گذاشته بود و....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سبک_زندگی #یادت_باشه
۹.۸k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.