گوش به زنگ بود

گوش به زنگ بود
که روز رفتن فرا برسد
شبانه روز کارش شده بود گریه
لب به غذا نمیرد
همان جثه کوچکش هم آب شد
«نکنه من رو نبرن!
اگه جا بمونم دق میکنم !
اگه جنگ تموم بشه و قسمتم نشه ،
چه خاکی به سرم بریزم ؟! »
دیدگاه ها (۱)

یک بار هم محسن من را به کار کشید.پیر مردی نود و پنج ساله زخم...

برادرای هایتانی پارت ۱۵

عشق غیر منتظره پارت14 ( خودم قاطی کردم)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط