یک بار هم محسن من را به کار کشید

یک بار هم محسن من را به کار کشید.
پیر مردی نود و پنج ساله زخم بستر گرفته بود .کمتر کسی حاضر می‌شد تمیزش کند.محسن گفت: «بیا بریم بخاطر خدا یه کاری براش بکنیم» مرا به زور اینکه «همین پیر مرد شفاعتمون میکنه » برد توی اتاق. حدود یک ساعت پیرمرد را با مواد بدن شوی تمیز کرد. آخر سر هم پیشانی اش را بوسید؛ در حالی که پیرمرد قدرت تشخیص نداشت
راوی: «دوست شهید محسن حججی»
دیدگاه ها (۱)

گوش به زنگ بود که روز رفتن فرا برسد شبانه روز کارش شده بود گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط