شاهنامه ۵۶ کیخسرو
#شاهنامه #۵۶ #کیخسرو
همه نامداران شاه را نفرین کردند پس نزد پیران روفتن وبه او گفتن زودتر بشتاب که فرنگیس در خطر است . پیران فرنگیس را دید که بیهوش است و او را میزنند .سپس نزد افراسیاب رفت و به او گفت: شاها چرا چنین کردی ؟حالا به فرزندت هم رحم نمی کنی ؟ او را رها کن و به کاخ من بفرست وقتی بچه به دنیا آمد او را نزد تو می فرستم . شاه پذیرفت . بعدپنج ماه خسرو زادشد
صبح روز بعد نزد افراسیاب رفت و گفت از بخت تو یک بنده دیروز به بندگانت افزوده شد که همتایی ندارد افراسیاب گفت : او را نزد شبانان به کوه ببرید طوری که نداند کیست . پیران شبانان کوه قلو را خواند گفت: او را چون جانتان حفظ کنید. مدتی سپری شد و کیخسرو هفت ساله گشت کیخسرو از چوبی کمان و از روده زه ساخت و به شکار می رفت روزی پیران به دیدن کی خسرو رفت بروبالای جوان نگریست و او را به آغوش گرفت واز نژادش گفت شبی فرستاده ای از افراسیاب به نزد پیران آمد و او را نزد شاه خواند . شاه به پیران گفت : از کارهایم پشیمانم,درست نیست که فرزند فریدون چون شبانان پرورده شود می توانیم او را نزد خود نگهداریم آنها را به سیاوخشگرد ببر و وسایل رفاهشان را فراهم کن .
وقتی کاووس آگاه شد که سیاوش چه بر سرش آمده و از تخت به خاک افتاد . ایرانیان دیدگانشان پر از خون بود . خبر به نیمروز رسید که ایران از مرگ سیاوش به عزا نشسته است وقتی تهمتن این خبر را شنید در زابل غوغایی بر پا شد .پس به سوی کاووس راه افتادند .. وقتی رستم به کاووس رسید گفت سیاوش به خاطر بدگوییهای این سودابه شوم از بین رفت کاووس پاسخی نداد پس تهمتن به سوی کاخ سودابه رفت او را با خنجر به دو نیم کرد. بهد از مدتی عزاداری ایرانیان آماده نبرد شدن و.سپاه راه افتاد تا به مرز توران رسید و دیده بان آنها را دید
افراسیاب خبر رسید که سپاه ایران حمله کرده است .
جنگ آغاز شد .لشکریان از هر سو می تاختند و جنگ سختی درگرفت . افراسیاب از قلب سپاه حرکت کرد و به طرف سپاهیان طوس رفت و تعداد زیادی را کشت . طوس نزد رستم رفت و کمک خواست پس رستم و فرامرز آمدند بعد از این نبرد سختی بین دو سپاه در می گیرد,تا اینکه رستم و افراسیاب به هم می رسند,دو حریف ضرباتی به هم وارد می کنند که کارساز نیست,در آخر رستم نیزه ای افراسیاب از دست رستم فرار کرد و به سمت چین رفت, بدینسان تورانیان شکست خوردند ,از آن سو رستم همه مرز چین و خطا و ختن را گرفت و به جای افراسیاب نشست. در گنجینه ی او را باز کرد و بین سپاهیان تقسیم نمود . پادشاهی رستم بر توران هفت سال طول کشید
همه نامداران شاه را نفرین کردند پس نزد پیران روفتن وبه او گفتن زودتر بشتاب که فرنگیس در خطر است . پیران فرنگیس را دید که بیهوش است و او را میزنند .سپس نزد افراسیاب رفت و به او گفت: شاها چرا چنین کردی ؟حالا به فرزندت هم رحم نمی کنی ؟ او را رها کن و به کاخ من بفرست وقتی بچه به دنیا آمد او را نزد تو می فرستم . شاه پذیرفت . بعدپنج ماه خسرو زادشد
صبح روز بعد نزد افراسیاب رفت و گفت از بخت تو یک بنده دیروز به بندگانت افزوده شد که همتایی ندارد افراسیاب گفت : او را نزد شبانان به کوه ببرید طوری که نداند کیست . پیران شبانان کوه قلو را خواند گفت: او را چون جانتان حفظ کنید. مدتی سپری شد و کیخسرو هفت ساله گشت کیخسرو از چوبی کمان و از روده زه ساخت و به شکار می رفت روزی پیران به دیدن کی خسرو رفت بروبالای جوان نگریست و او را به آغوش گرفت واز نژادش گفت شبی فرستاده ای از افراسیاب به نزد پیران آمد و او را نزد شاه خواند . شاه به پیران گفت : از کارهایم پشیمانم,درست نیست که فرزند فریدون چون شبانان پرورده شود می توانیم او را نزد خود نگهداریم آنها را به سیاوخشگرد ببر و وسایل رفاهشان را فراهم کن .
وقتی کاووس آگاه شد که سیاوش چه بر سرش آمده و از تخت به خاک افتاد . ایرانیان دیدگانشان پر از خون بود . خبر به نیمروز رسید که ایران از مرگ سیاوش به عزا نشسته است وقتی تهمتن این خبر را شنید در زابل غوغایی بر پا شد .پس به سوی کاووس راه افتادند .. وقتی رستم به کاووس رسید گفت سیاوش به خاطر بدگوییهای این سودابه شوم از بین رفت کاووس پاسخی نداد پس تهمتن به سوی کاخ سودابه رفت او را با خنجر به دو نیم کرد. بهد از مدتی عزاداری ایرانیان آماده نبرد شدن و.سپاه راه افتاد تا به مرز توران رسید و دیده بان آنها را دید
افراسیاب خبر رسید که سپاه ایران حمله کرده است .
جنگ آغاز شد .لشکریان از هر سو می تاختند و جنگ سختی درگرفت . افراسیاب از قلب سپاه حرکت کرد و به طرف سپاهیان طوس رفت و تعداد زیادی را کشت . طوس نزد رستم رفت و کمک خواست پس رستم و فرامرز آمدند بعد از این نبرد سختی بین دو سپاه در می گیرد,تا اینکه رستم و افراسیاب به هم می رسند,دو حریف ضرباتی به هم وارد می کنند که کارساز نیست,در آخر رستم نیزه ای افراسیاب از دست رستم فرار کرد و به سمت چین رفت, بدینسان تورانیان شکست خوردند ,از آن سو رستم همه مرز چین و خطا و ختن را گرفت و به جای افراسیاب نشست. در گنجینه ی او را باز کرد و بین سپاهیان تقسیم نمود . پادشاهی رستم بر توران هفت سال طول کشید
۱۴.۰k
۱۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.