دنیای عجیب35

پسرا و دخترا منتظر بودن تا سفارششون اماده بشه.

جیمین نگاهش به در افتاد و رو به جیسو گفت

جیمین:جیسو شی اون خواهر تو نیست؟؟؟؟

جیسو به در نگاهش کرد دید که خواهرش با شوهرش اومدن تو کافی شاپ.

هیون جی هم نگاهش به جیسو افتاد و باهم چشم تو چشم شدن.

هیون جی اومد سمت جیسو:تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟

بعد بهجین نگاه کرد:بازم که پیش این پسر چشم درشته ای.

جیسو بلند شد و محکم گفت:درست حرف بزن.

هیون جی که تعجب کرده بود:اونوقت چرا انقدر برات مهمه؟؟

جیسو با چهره ی خشک:چ...چ...چون اون دو...دوس پ...پسرمه.

هیون جی عصبانی شد و یه سیلی به جیسو زد.

جیسو همونجوری چهرش خشک بود ولی اشک تو چشماش جمع شده بود.

جین بلند شد:حق نداری دست روش بلند کنی! و دست جیسو رو گرفت.

هیون جی:به خودم مربوطه تو دخالت نکن!بعدشم بهت توضیه میکنم انقدر بهش اهمیت ندی چون خیلی ارزشی نداره(در این حد افسرده شدم؟😐)

یه قطره اشک از چشم جیسو ریخت.

جین:اولا دوس دخترمه و حق اینو دارم که ازش مراقبت کنم دوما تو چه خواهری هستی که خواهر کوچیکترتو جلوی همه خراب میکنی و بهش میگی بی ارزش؟؟؟

هیون جی نمیدونست چی باید بگه.

هیون جی:پسره ی...
دیدگاه ها (۸)

دنیای عجیب36

و اینگونه هری پاتر ما را در خودمان غرق کرد

بدوید ۲۰۰ تاییش کنید

بیاین اینم ناشناسم برید چرت و پرت بگید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط