عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت بیست و سه


هر روز با هم میرفتیم بیرون.....
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم...
کمی ک راه میرفتیم دستم را دور بازویش حلقه میکردم،اوک میرفت من را هم میکشید....



-نمیدانم من بارکشم؟زن کشم؟
این را میگفت و میخندید....
-شهلا دوست ندارم برای خانه خودمان فرش دستباف بگیریم...

-ولی دست باف ماندگارتر است...
-دلت می اید؟دختر های بیچاره شب و روز با خون دل نشسته اند پای دار قالی..
نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته....بعد ما چه طور ان را بیاندازیم زیر پایمان؟؟


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۳)

عاشقانه های پاکقسمت بیست و چهاراز خیابان های نزدیک دانشگاه ت...

عاشقانه های پاکقسمت بیست و پنجچند روز ماند ب مراسم عقدمان ،ا...

عاشقانه های پاکقسمت بیست و دوسفره صبحانه ک جمع شد ،امد کنارم...

عاشقانه های پاکقسمت بیست و یکمامان برای ایوب سنگ تمام میگذاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط