یه داستان از خودم

یه داستان از خودم:


دوس دارم برم بین گلا.....تو سکوت....با یه آسمون آبی....نسیمی که آروم تو گوشم زمزمه می کنه:خوش اومدی.و دست نوازشش رو روی سرم می کشه و موهام تو دستاش به رقص در میان.....دوست دارم پاهامو توی آب سرد چشمه ای که از دل زمین خودشو بیرون کشیده بزارم....دستامو به عقب تکیه بدم و سرمو بالا بگیرم.....به پرنده ها نگاه کنم و بعد دوباره سرمو بیارم پایین و زل بزنم تو آب....چهره ش کم کم توی آب شکل بگیره.....دستمو برای لمس صورتش به آب بزنم....اما بعدش سریع چهرش مهو میشه.......تازه یادم میوفته که هیچ وقت بهش نمی رسم.....یه قطره اشک از چشمم می چکه.....چشمام رو می بدم و قطرات اشک سرازیر میشه......
_چرا اون چشمای خوشکلت بارونیه؟؟؟؟؟
نفسم حبس می شه.....ضربان قلبم می ره رو هزار.....با بهت و ناباوری بر می گردم......با دیدن صاحب صدا خشکم می زنه، خون توی رگام به جوش میاد، ولی پوستم از سرما بی حس می شه.....باورم نمی شه.....این یه معجزست!!!!!!!!!
من_واقعا خودتی؟؟؟؟؟؟
دستمو جلو می برم.....آروم دستمو رو گونش می زارم.....با لمس پوست نرم صورتش سریع دستمو عقب می کشم....... می ترسم واقعی نباشه.......چشمام رو می بندم.....
من_می دونم واقعی نیستی...بازم خیال ورم داشته.
یه دفعه یه گرمای خیلی شدید به وجودم تزریق شد......بدنم لرزید.....مث اینکه بدنت سرد باشه و یه دفعه در معرض گرما قرار بگیری....چشمام رو باز کردم....دستای مردونشو دورم حلقه کرده بود.....سرشو توی گودی گردنم فرو کرده بود و گرمای نفساش پوستمو می سوزوند.....
باصدای دلنشینش روحم به پرواز در اومد_معلومه که منم دیونه ی خودم. اومدم تا برای همیشه پیشت بمونم. اومدم تا اون روزای نبودنمو جبران کنم. اومدم تا دختر فسقلی ای که اول و آخرش مال خودمه رو ببرم.اومدم که بهت بگم عاشقتم،عاشق خودت، دیونه بازیات، عاشق صدات، عاشق وقتی که صدام می کنی، عاشق لحظه های با تو بودن، عاشق وقتی که بهم نگاه می کنی، عاشق وقتی که به روی دیگران اخم می کنی و به من لبخند می زنی، عاشق روح مهربون و زیبات، عاشق وجودت، اومدم تا پیشت بمونم و تنهات نزارم. قول می دی پیشم بمونی؟؟؟؟؟
باورم نمی شد...... باورم نمی شد.... اشک تو چشمام جمع شد.....نه از غم،نه از تنهایی،نه از قصه، نه از غم، از اینکه دیگه تنها نیستم، از اینکه اومده..
_قول می دم
منم دستامو دورش حلقه کردم.....سرمو روی شونش گذاشتم و حلقه دستامو محکم تر کردم....اونم همین کارو کرد.
_عاشقتم دیوونه
من_منم عاشقتم


#عشق #داستان #چانیول #داستانک
دیدگاه ها (۲۳)

منو دختر عمم یهویی....^_<#عشق #خواهر #دوست #نقاشی...

منو عشقولیم·(خودش می دونه کیه^_<)بعد از خرید، تو کافی شاپمی ...

وضعیت من...^_^اما الان چراغ اتاق من روشنه...^_<#دخملونه#دختر...

درد و دل کردن با یه نفر که می دونی واسش مهمی...... خیلی بهتر...

شوهر دو روزه. پارت۸۲

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

جیمین فیک زندگی پارت ۴۴#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط