حکایت رفاقت

حکایت رفاقت
حکایت سنگهای کنارساحله
اول یکی یکی
جمعشون میکنی تو بغلت
بعدشم یکی یکی
پرتشون میکنی تو آب
اما بعضی وقتا
یه سنگهای قیمتی گیرت میاد
که هیچوقت
نمیتونی پرتشون کنی.

🌱 🌺 🍃 🌺
دیدگاه ها (۳)

خوشبختی یعنی خوابیدن رو اینهمه رخت خواب 😍 #نوستالژی🌱 🌺 🍃 🌺 🍃...

زنـدگـیڪتابـیسـت پـر مـاجـراهـیچ‌ گـاه آن ‌را بـخـاطـریڪ ورق...

اوج همــــــــدردے این مردم یڪ "آخـــــــے" است ڪہ آن هـــــ...

تــــღـمامِ "دوستت دارم" هایم رابا دَستی برایت نوشتم ڪه به ق...

چرا واقعا حس میکنین من دوستون ندارم چرا فکر میکنین برام مهم ...

دوپارتی از چان: (وقتی که هردوتون...)تو ات، ۱۹ ساله یه دختر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط