گوشه ی پرده را می کشد و با چشمانی که شور و شوق کم ...

گوشه ی پرده را می کشد و با چشمانی که شور و شوق کم رنگی در آنها پیداست، به دانه های سفید برف نگاه می کند؛
بعد هم موهای طلایی رنگ اش را از جلوی چشمانش کنار می زند و زیر لب می گوید"اخ زمستونِ قشنگ."
نگران نگاهش می کنم،در رفتار و حتی در لحن صدایش، هیچ اثری از آن شیطنت های قدیمی اش پیدا نیست.
از روی کاناپه بلند می شوم و کنارش می ایستم.
"چی شده بهت!؟"
لبخند مصنوعی اش را کش می دهد"خوبم بابا! چیزیم نیست که...فقط یه خورده اروم شدم."
همانطور که دستان سردش را فشار می دهم،خیره به چشمان سبزش می‌گویم:"مثل ارامشِ قبلِ طوفان!؟"
پقی می زنند زیر خنده!
سری تکان می دهد و ابروهایش را بالا می‌اندازد"مثلِ ارامش بعدِ طوفان!
درست عین آروم بودن حال اونی که دیگه طوفانی براش نمونده و هیچی واسه از دست دادن نداره.
اونی که کسی پهلوش نمونده و یه گوشه کز کرده و داره مردم طوفان زده رو فقط‌نگاه می کنه."
نفس عمیق پر دردی می کشد و
ارام زمزمه می کند"فقط نگاه..."
#آهآر
-ژینا.ه
دیدگاه ها (۱)

بعضی شب ها رانباید خوابیدباید مُردتا صبح شود! #باربد_الهی

- و خاطره مشترک اکثر زن‌ها این استکه یک‌بار در آغوشِ یک مردخ...

شعر زیبایی می سرود ؛دلش غمناک بود جلوی آیینه اتاق ایستاد...ن...

واژه ها گداخته میشوند در قلبم و من هنوز توان سخن گفتن ندارم ...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط