شعر زیبایی می سرود دلش غمناک بود جلوی آیینه اتاق ایستاد

شعر زیبایی می سرود ؛دلش غمناک بود جلوی آیینه اتاق ایستاد...
نگاهی به آن چهره مظلوم خود انداخت.
بی شک چشمانش نیز فریاد معصوم بودن را سر میدادند...
در آن همهمه بیابانی و تاریک وجودش تظاهر به خوشحالی میکرد؛ زلف های بی نوازشش این حس استقلال را تا اعماق وجود حس می کردند...
بوی دلشکستگی؟! بوی غم بود یا بوی شادی؟!
هم حسش زیبا بود و هم آن تشعشع عشق زنانگی اش..
آواز می خواند ، اما گاه سنگینی بار هستی را با آن سکوتش به دوش میکشید
گریه ، خنده ، آواز ، سکوت؟! براستی که جنس حرف هایش از چه بود؟
او می خندد اما خنده ای گریه وارانه...

آن قلب او مهربان بود یا گستاخ؟! عادل بود یا ستمگر؟! او که بود؟؟

او یک زن عاشق دلشکسته بود ...
#آسنات _حسین پناهی
دیدگاه ها (۱)

گوشه ی پرده را می کشد و با چشمانی که شور و شوق کم رنگی در آن...

بعضی شب ها رانباید خوابیدباید مُردتا صبح شود! #باربد_الهی

واژه ها گداخته میشوند در قلبم و من هنوز توان سخن گفتن ندارم ...

بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد #قیصر_امین_پور

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط