درد عشقی دارم و مرهم نمی خواهد دلم

درد عشقی دارم و مرهم نمی خواهد دلم
شانه ی مردانه ام را خم نمی خواهد دلم

موج چشمانت که دریا را پریشان می کند
آسمانش را به رنگ غم نمی خواهد دلم

زلزله انداختی ؛ ای عشق بر آبادی ام
کوهم امّا داغ ارگ بم نمی خواهد دلم

می شوم چوپان و با چای زغالی دلخوشم
زندگی با گلّه ای آدم نمی خواهد دلم

در قفس ماندم ، شکستم بالهای عاشقی
عشق و آزادی دراین عالم نمی خواهد دلم

سر کشی ها می کند اسب درونم روز و شب
مادیان وحشی ام را رَم نمی خواهد دلم

زهر میشد هر چه شیرینی به کامم ریختی
قهوه ات را هم بدون سم نمی خواهد دلم

علی اکبر سلطانی
•┈┈••✾❀🕊 💓 🕊 ❀✾••┈┈•
https://telegram.me/parvaz777
دیدگاه ها (۱)

زنبور من شدی ؛ ولی از بخت بد هنوز دیدم که خرس تنبلی ام در ن...

"سیزده "گره زدم به چمن های بیقرارشاید "به در "شود، غم واماند...

#استقلال بادیدن تو حال و هوایم عالی ست آهنگ خوش نی لبکی در ش...

هر چند که با سوته دلان سرمستیبا بوسه ، تو پای رفتنم را بستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط