مامان!
مامان!
دلم تابستان میخواهد. تابستان واقعی، بدون ماسک، بدون درد، بدون این همه دلهره.
از آن تابستان ها که گُلِ شیرینِ هندوانه اش را شتری میبریدی و به من میدادی و میگفتی:
«آخیش! بچهم گرمش بود»
و آب هندوانه از گوشه ی دهانم راه میگرفت و میریخت روی پیراهنی که دایی برای تولدم خریده بود و عکس خشایار مستوفی رویش چاپ شده بود.
خشایار مستوفیِ «زیر آسمان شهر» را میگویم،
شهری که در آن، خنده های تو و بابا جوان بود.
شهری که در آن، خانه ی پدری داشتیم و درون خانه، شمعدانی های سرخ کنار حوض و توی باغچه، بنفشه ها و یاس ها!
چه ظهرهای گرم تابستانی که آب دوغ خیار نخوردیم و بعد از آن، آب بازی نکردیم.
چه شب های گرم تابستانی که هر کجا که بودیم، خودمان را به خانه نمیرساندیم تا بابا شلوار کُردی اش را بپوشد، کولر را روشن کند، تو هم چای بریزی، همگی با هم بنشینیم جلوی تلویزیون، بزنیم شبکه ی سه، «نرگس» ببینیم.
یادت هست چه قدر ناراحت رفتن پوپک گلدره بودیم ؟!
خوش به حالش که در همان روزهای دنیا، رفت و دیگر نماند.
مامان!
دلم کلاس تابستانی میخواهد.
کلاس تئاتر، زبان، شنا، فوتبال… تا بروم و دوباره با بچه ها دوست باشم، نه با این ماشین حساب ها.
مامان!
دلم یک سفر تابستانی سه نفره میخواهد.
من و تو و بابا، نه هیچ کس دیگر.
با هم جمع بکنیم و برویم یک جایی که دست هیچ خبر بدی به ما نرسد.
یک جایی که بینمان فاصله نباشد.
یک جایی که فقط من باشم و نگاه مهربان شما دو تا.
دلم تابستان میخواهد، از آن تابستان های واقعی،
نه این تابستانِ فقط گرم، انگار که جهنم!
#پرهام_جعفری
دلم تابستان میخواهد. تابستان واقعی، بدون ماسک، بدون درد، بدون این همه دلهره.
از آن تابستان ها که گُلِ شیرینِ هندوانه اش را شتری میبریدی و به من میدادی و میگفتی:
«آخیش! بچهم گرمش بود»
و آب هندوانه از گوشه ی دهانم راه میگرفت و میریخت روی پیراهنی که دایی برای تولدم خریده بود و عکس خشایار مستوفی رویش چاپ شده بود.
خشایار مستوفیِ «زیر آسمان شهر» را میگویم،
شهری که در آن، خنده های تو و بابا جوان بود.
شهری که در آن، خانه ی پدری داشتیم و درون خانه، شمعدانی های سرخ کنار حوض و توی باغچه، بنفشه ها و یاس ها!
چه ظهرهای گرم تابستانی که آب دوغ خیار نخوردیم و بعد از آن، آب بازی نکردیم.
چه شب های گرم تابستانی که هر کجا که بودیم، خودمان را به خانه نمیرساندیم تا بابا شلوار کُردی اش را بپوشد، کولر را روشن کند، تو هم چای بریزی، همگی با هم بنشینیم جلوی تلویزیون، بزنیم شبکه ی سه، «نرگس» ببینیم.
یادت هست چه قدر ناراحت رفتن پوپک گلدره بودیم ؟!
خوش به حالش که در همان روزهای دنیا، رفت و دیگر نماند.
مامان!
دلم کلاس تابستانی میخواهد.
کلاس تئاتر، زبان، شنا، فوتبال… تا بروم و دوباره با بچه ها دوست باشم، نه با این ماشین حساب ها.
مامان!
دلم یک سفر تابستانی سه نفره میخواهد.
من و تو و بابا، نه هیچ کس دیگر.
با هم جمع بکنیم و برویم یک جایی که دست هیچ خبر بدی به ما نرسد.
یک جایی که بینمان فاصله نباشد.
یک جایی که فقط من باشم و نگاه مهربان شما دو تا.
دلم تابستان میخواهد، از آن تابستان های واقعی،
نه این تابستانِ فقط گرم، انگار که جهنم!
#پرهام_جعفری
۹.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.