اجل می ترسد از خواب پریشانی که من دارم

اجل می ترسد از خواب پریشانی که من دارم
به سختی می رود از پیکرم جانی که من دارم

خیالی خام می‌بافد اگر آتش گمان کرده ‌است
جهنم می‌شود سرپوش عصیانی که من دارم

همیشه سفره‌ام رنگین‌تر از هر سفره‌ای بوده است
که آغشته است با خون دلم نانی که من دارم

نگو از دست های بسته کاری بر نمی‌آید
گره را باز خواهد کرد دندانی که من دارم

به روی ماه می‌پاشد تمام آب دریا را
اگر بر پا شود در سینه طوفانی که من دارم

جنون تا رقص خاکم را دم شمشیر می گیرد
فراری میشود گرگ از بیابانی که من دارم

اگر لبخند شیرینی نسوزد شام تلخم را
پر از دلشوره خواهد شد نمکدانی که من دارم

سحر باران سنگین نگاهی مذهبم را شست
خرابی می‌چکد از سقف ایمانی که من دارم

فریب چشم هایش سیب را میراند از فردوس
که از بوی خدا مست است شیطانی که من دارم

بخوان از پنج انگشتم اصول دین و دنیا را
از این دست است ، استدلال و برهانی که من دارم

نترس از گم شدن در خواب چاهی از فراموشی
تو را تعبیر خواهد کرد زندانی که من دارم

در این صحرا که آیات الهی تشنه‌ی وحی‌اند
قیامت می‌کند بر نیزه قرآنی که من دارم

کمان خنده‌ام را تیر آرش بر نمی تابد
مگر جیحون گشاید بغض پیکانی که من دارم

تمام ابرهای پیر دنیا دیده می‌دانند
زمین را پاک خواهد کرد بارانی که من دارم

نمی‌بیند کسی جز مرگ شمشیر غرورم را
که پنهان است در خون تیغ عریانی که من دارم

مرا در بستر اسفند دیدند و نفهمیدند
چه عیدی در شکم دارد زمستانی که من دارم

اگر بشناسد این تقویم فصل انتقامم را
به آخر می رسد تاریخ ویرانی که من دارم

تنم را عشق می سوزاند و بر باد خواهد داد
به نام هیچ قبری نیست پایانی که من دارم



#محمود_برامکه

@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین ...

اما امروز در محاصره پنجره‌های پاییز می‌خواهم تو را به نام ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط