دلم میخواهد عکاس باشم

دلم میخواهد "عکاس" باشم
و "کرشمه ی" چشمانت را ب جهان "مخابره" کنم
"آهنگر" باشم و از تیزی "نگاهت" شمشیر و از "خم ابروانت" خنجر بسازم
نقاش باشم و طرح "لبخندت" را بر سر در شهر قاب کنم،،،

شاعر باشم و شعرِ کوتاهم بلندی "گیسوی" تو باشد،،،
و رسالت عشق "حیرانیش" اما "عاجزم"
و عاجزان را "رمق" هنرمندی نیست
"ولگرد"خیابانی می شوم می مینوشم
و مستانه مست میکنم در آغوشت می کشم
لبانت را خیس و محکم می بوسم تو بگو "دیوانه" است؛
بی خیال
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم...☆☆
#عشقولوژی
دیدگاه ها (۱)

بیا تا حواس زمین پرت بهار است برای چند ساعتی زندگی را قرض بگ...

درمیان آدمهایی ک با ماسک درخیابان ظاهر می شوند تشخیص دادن تو...

دلم‌ تنگ استبرای خانه ی پدری برای گلدان های شمعدانی کنار حوض...

مثلا من و تو نسل قدیم بودیم من با دامن گلدار دلت را میبردم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط