آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را اسیر

آیینه پرسید که چرا دیر کرده است؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است

گفتم امروز هوا سرد است شاید موعد قرار تغییر کرده است!

خندید به سادگیم آیینه و گفت: احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت: خوابی سال ها دیر کرده است

در آیینه به خود نگاه می کنم آه ! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است
دیدگاه ها (۲)

شب ها کنارم بشیناز دنیای مردانه ات بگواز قرارهایی که می گذار...

بگو دوستت دارمو بگذار این واژه تا زیر خاک هم با ما بیاید!با ...

کـــاش میشد برای ساعتی مُـــردآنوقت است که میفهمیچه کسی از ن...

حضورم را . . . بر صفحه ی دلت " تیک " بزن . . . من حاضرم . . ...

آیینه پرسید که چرا دیر کرده استنکند دل دیگری او را اسیر کرده...

آیینه پرسید که چرا دیر کرده استنکند دل دیگری او را اسیر کرده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط