شهید-محمدرضا-دهقان
#شهید-محمدرضا-دهقان
نقل از دوست شهید در مصاحبه ،سه روز بعد از شهادت شهید دهقان
ناراحت از غم از دست دادن دوستش سرش را پایین انداخته است. وقتی نام محمدرضا به میان میآید گریه امانش را میبرد. به سختی صحبت میکند. مصطفی درستی، هم یکی دیگر از دوستان محمدرضا است. او در حالیکه به اتفاقی که بعد از #شهادت محمدرضا برایش افتاده اشاره میکند، میگوید: «دوست داشتم برای اربعین امسال کربلا باشم. با وجودیکه مادر و برادرم را واسطه قرار داده بودم اما پدرم اجازه نمیداد. صبح روز 23آبان ماه سرسفره صبحانه وقتی پاسخ منفی پدرم را شنیدم دلم شکست. وارد دانشگاه که شدم در گوشهای عکس محمدرضا را مقابلم گرفتم و با او صحبت کردم. گفتم محمدرضا تو که رفتی، دست مرا هم بگیر و ببر، ظهر آن روز برادرم خبر داد بالاخره پدر رضایت داد که کربلا بروی.» او درحالیکه به خاطرهای که از محمدرضا دارد اشاره میکند، میگوید: «چندباری با ماشین پدرم به محمدرضا رانندگی یاد دادم. یکبار موقع خداحافظی مرا بوسید و تشکر کرد. آن روز به من گفت اگر من شهید شدم امروز را به خاطر بیاور.»
نقل از دوست شهید در مصاحبه ،سه روز بعد از شهادت شهید دهقان
ناراحت از غم از دست دادن دوستش سرش را پایین انداخته است. وقتی نام محمدرضا به میان میآید گریه امانش را میبرد. به سختی صحبت میکند. مصطفی درستی، هم یکی دیگر از دوستان محمدرضا است. او در حالیکه به اتفاقی که بعد از #شهادت محمدرضا برایش افتاده اشاره میکند، میگوید: «دوست داشتم برای اربعین امسال کربلا باشم. با وجودیکه مادر و برادرم را واسطه قرار داده بودم اما پدرم اجازه نمیداد. صبح روز 23آبان ماه سرسفره صبحانه وقتی پاسخ منفی پدرم را شنیدم دلم شکست. وارد دانشگاه که شدم در گوشهای عکس محمدرضا را مقابلم گرفتم و با او صحبت کردم. گفتم محمدرضا تو که رفتی، دست مرا هم بگیر و ببر، ظهر آن روز برادرم خبر داد بالاخره پدر رضایت داد که کربلا بروی.» او درحالیکه به خاطرهای که از محمدرضا دارد اشاره میکند، میگوید: «چندباری با ماشین پدرم به محمدرضا رانندگی یاد دادم. یکبار موقع خداحافظی مرا بوسید و تشکر کرد. آن روز به من گفت اگر من شهید شدم امروز را به خاطر بیاور.»
۲.۰k
۰۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.