امروز خم شدم و در گوش کودکی که مرده به دنیا آمده بود ...

امروز خم شدم و در گوش کودکی که مُرده به دنیا آمده بود ، آهسته گفتم : چیزی را از دست ندادی...

#آلبر_کامو
دیدگاه ها (۱)

هیچ‌چیزهیچ وقتدر هیچ کجای جهانسر جایی که باید نیستاسم‌هایی ر...

به ساعت نگاه کردم .شش و بیست دقیقهٔ صبح بود .دوباره خوابیدم....

من شب ها گاهی بیدار میمانمگاهی تا دیر وقتشبهایی که کمی به تو...

مگه دست منه اسمت میاد دلم میلرزه. من که گفتم زیارتت به یک دن...

سعی کن روی پای خودت بایستی اگر افتادی بدان که در این دنیا هی...

حسن رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش دنیا رفت بیرون توی خیابون.یه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط