تکیه داد به پشتیِ صندلی پشت هم سیگار دود میکرد و زل میزد
#تکیه داد به پشتیِ صندلی پشت هم سیگار دود میکرد و زل میزد به یه نقطه و پرت میشد تو یه عالمِ دیگه!نگرانش شدم...دستمو گذاشتم رو دستش گفتم نامیزونی این روزا تعریف کن رفیقگفت : زندگیم شده عینهو همین خاکسترای سیگارم!حالِ این روزام خاکستریِنه میشه گفت سیاهِ و رو به نابودیِ نه میشه گفت سفیدِ و آروم...یجور بلاتکلیفیِ دیوونه کننده کهنمیدونی توی طوفانی و قرارِ به نسیمِ بعد از طوفان برسی،یا تو آرامشی و قرار به طوفانِ بعد از نسیم برسی...میدونی رفیق بلاتکلیفی ذره ذره جون آدما رو میگیره ،همینکه توی دوره ای از زندگی قرار میگیری که نه میتونی قهقهه بزنی و نه میتونی زار زار گریه کنی ینی گیر کردی تو برزخ ترین حالتِ زندگیتُ خداکنه که زود یا بری جهنم یا بهشت!من انتخابم نه بهشتِ نه جهنمتنها چیزی که من نیاز دارم اینه که در بیام ازین برزخِ بلاتکلیف و یه شبم که شده وقتی رفتم تو تخت خوابمهیچ فکری نیاد سراغم و چشام روهم بره و آروم خوابم ببره!همین!
۱.۵k
۲۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.