من خودم را جا گذاشته ام در ماشین اسباب بازی ای که اتفاقا
من خودم را جا گذاشته ام در ماشین اسباببازی ای که اتفاقا درهایش هم باز و بسته میشد و عقب میکشیدمش و وقتی که صدای تِق میداد، رهایش میکردم و تا بی نهایت میرفت.
فکر من مانده در ظرف بیضی شکلی که پر بود از تغذیه و بوی پرتقال و نارنگی و چند تا لقمه ای که مامان پیچیده بود و هنوز هم نشسته ام روی صندلی رنگی حیاط مهدکودکمان و لقمه گاز میزنم و پاهایم را که توی هوا معلق مانده هی تکان میدهم.
هنوز بوی مداد شمعی و آب رنگ و گواش و مقوا و بوی حیاط مدرسه را میشنوم و هنوز فکر میکنم که مرز، فقط همان خط نازکی بود که بغلدستی ام روی میز مدرسه میکشید، تا بین ما فاصله بیافتد.
در پس تمام این سیاهی ها، من جان میکنم که سبز و صورتی و آبی بمانم، منظورم را میفهمی؟
#وروجک_لکستان
فکر من مانده در ظرف بیضی شکلی که پر بود از تغذیه و بوی پرتقال و نارنگی و چند تا لقمه ای که مامان پیچیده بود و هنوز هم نشسته ام روی صندلی رنگی حیاط مهدکودکمان و لقمه گاز میزنم و پاهایم را که توی هوا معلق مانده هی تکان میدهم.
هنوز بوی مداد شمعی و آب رنگ و گواش و مقوا و بوی حیاط مدرسه را میشنوم و هنوز فکر میکنم که مرز، فقط همان خط نازکی بود که بغلدستی ام روی میز مدرسه میکشید، تا بین ما فاصله بیافتد.
در پس تمام این سیاهی ها، من جان میکنم که سبز و صورتی و آبی بمانم، منظورم را میفهمی؟
#وروجک_لکستان
۶.۲k
۱۱ بهمن ۱۴۰۰