DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 9
مارنی:
پی دی نیم: خانمِ... ببخشید اسمتون چی بود؟!
_ کیم مارنی هستم
پی دی نیم: بله...خانم کیم شما ها باید از فردا برای کارآموزی با ماشینی که بهتون داده میشه به آدرسی که براتون میفرستم باید برید و تمرین کنید
_ چشم ولی ما خودمون ماشین داریم
پی دی نیم: خب با هر ماشینی میخواید بیاید ولی از فردا هر روزه سر ساعت نه صبح باید بیاید سر تمرین
_ چشم
پی دی نیم: فعلا...آها راستی یک نفر هم به عنوان منیجرتون استخدام کردم خانم سورن...فعلا
_ ممنون...فعلا
میا:
با دخترا انقدر خوشحال بودیم که نمیدونستیم از خوشحالی چیکار باید بکنیم.
از کمپانی بیرون رفتم و سوار ماشین شدیم ،
مثل اینکه مارنی میخواست هر کدوم مون رو برسونه خونهی خودمون ولی من اصلا همچین چیزی دلم نمیخواست...خب چون خانواده ای نداشتم و تنها بودم...من و سانهی باهم از بچگی دوست بودیم و یک روز وقتی از سفر برمیگشتیم ماشینمون چپ شد و خانواده هامون رو از دست دادیم اما خواهر سانهی سورن زنده موند و رفت تو کما اما هیچ خبری ازش نشد
به رکیتا که کنارم نشسته بود نگاه کردم ، بچه انقد خوشحال بود که با لبخند چسبیده بود به شیشه ی ماشین ، آروم زدم به دستش و با صدای که کسی جز اون نشنوه گفتم :
× رکیتا!!!
انگشتم رو به نشونه ی اینکه آروم حرف بزنه جلوی صورتم گرفتم و اونم آروم گفت :
+ چی میخوای ؟؟
× من نمیخوام برم خونهی خودمون!!
+ خب به من چه
× دیونه الان مارنی تو رو هم میبره خونتون.
+ دیوونه تویی احمق من ماشینم خونه ی اونه این تویی که میری خونتون، ولی من پیش مارنی میمونم.
× برات یه پیشنهاد دارم..
+ خب بگو پیشنهادت چیه ؟؟
× من وقتی رفتیم خونه ی مارنی برات پیتزا و چیپس میخرم پس تو هم یه کاری بکن امشب منو سانهی هم پیش شما باشیم.
+ لعنتی تو خوب بلدی چجوری منو مجبور کنی ، باشه قبوله.
لبخند زدم منتظر رکیتا موندم تا ببینم چیکار میکنه.
رکیتا :
من در برابر چیپس و پیتزا کاملا بی دفاعم باید یه نقشه بکشم ولی مارنی رو سخت میشه گول زد.
+ مارنی!!
- بله.
+ میشه اول بریم عمارت تا من ماشینم رو بردارم خیلی عجله دارم باید جایی برم.
- باشه پس همه سفت بشینینید
مارنی این رو گفت و پاش رو گذاشت روی گاز.
رسیدیم به عمارت من سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینم رفتم که الکی به مارنی گفتم ماشینم خراب شده تا مارنی حواسش به ماشین من بود به سمت جعبه ابزار ماشین رفتم یک عالمه میخ برداشتم میخ ها رو برای همچین روزی گذاشته بودم.
و حالا من ماشین مارنی رو پنچر کردم.
+ وای مارنی لاستیک ماشینت پنچر شده!!
- جدی میگی ؟
سری براش تکون دادم. مارنی نزدیک ماشین شد و گفت عجیبه که تو راه اصلا متوجه نشدم.
ادامه دارد
نظر یادتون نره
part 9
مارنی:
پی دی نیم: خانمِ... ببخشید اسمتون چی بود؟!
_ کیم مارنی هستم
پی دی نیم: بله...خانم کیم شما ها باید از فردا برای کارآموزی با ماشینی که بهتون داده میشه به آدرسی که براتون میفرستم باید برید و تمرین کنید
_ چشم ولی ما خودمون ماشین داریم
پی دی نیم: خب با هر ماشینی میخواید بیاید ولی از فردا هر روزه سر ساعت نه صبح باید بیاید سر تمرین
_ چشم
پی دی نیم: فعلا...آها راستی یک نفر هم به عنوان منیجرتون استخدام کردم خانم سورن...فعلا
_ ممنون...فعلا
میا:
با دخترا انقدر خوشحال بودیم که نمیدونستیم از خوشحالی چیکار باید بکنیم.
از کمپانی بیرون رفتم و سوار ماشین شدیم ،
مثل اینکه مارنی میخواست هر کدوم مون رو برسونه خونهی خودمون ولی من اصلا همچین چیزی دلم نمیخواست...خب چون خانواده ای نداشتم و تنها بودم...من و سانهی باهم از بچگی دوست بودیم و یک روز وقتی از سفر برمیگشتیم ماشینمون چپ شد و خانواده هامون رو از دست دادیم اما خواهر سانهی سورن زنده موند و رفت تو کما اما هیچ خبری ازش نشد
به رکیتا که کنارم نشسته بود نگاه کردم ، بچه انقد خوشحال بود که با لبخند چسبیده بود به شیشه ی ماشین ، آروم زدم به دستش و با صدای که کسی جز اون نشنوه گفتم :
× رکیتا!!!
انگشتم رو به نشونه ی اینکه آروم حرف بزنه جلوی صورتم گرفتم و اونم آروم گفت :
+ چی میخوای ؟؟
× من نمیخوام برم خونهی خودمون!!
+ خب به من چه
× دیونه الان مارنی تو رو هم میبره خونتون.
+ دیوونه تویی احمق من ماشینم خونه ی اونه این تویی که میری خونتون، ولی من پیش مارنی میمونم.
× برات یه پیشنهاد دارم..
+ خب بگو پیشنهادت چیه ؟؟
× من وقتی رفتیم خونه ی مارنی برات پیتزا و چیپس میخرم پس تو هم یه کاری بکن امشب منو سانهی هم پیش شما باشیم.
+ لعنتی تو خوب بلدی چجوری منو مجبور کنی ، باشه قبوله.
لبخند زدم منتظر رکیتا موندم تا ببینم چیکار میکنه.
رکیتا :
من در برابر چیپس و پیتزا کاملا بی دفاعم باید یه نقشه بکشم ولی مارنی رو سخت میشه گول زد.
+ مارنی!!
- بله.
+ میشه اول بریم عمارت تا من ماشینم رو بردارم خیلی عجله دارم باید جایی برم.
- باشه پس همه سفت بشینینید
مارنی این رو گفت و پاش رو گذاشت روی گاز.
رسیدیم به عمارت من سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینم رفتم که الکی به مارنی گفتم ماشینم خراب شده تا مارنی حواسش به ماشین من بود به سمت جعبه ابزار ماشین رفتم یک عالمه میخ برداشتم میخ ها رو برای همچین روزی گذاشته بودم.
و حالا من ماشین مارنی رو پنچر کردم.
+ وای مارنی لاستیک ماشینت پنچر شده!!
- جدی میگی ؟
سری براش تکون دادم. مارنی نزدیک ماشین شد و گفت عجیبه که تو راه اصلا متوجه نشدم.
ادامه دارد
نظر یادتون نره
۲۲.۰k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.