برای تو نـه ، برای خودم مینویسم
برای تو نـه ، برای خودم مینویسم
من روز هــآست برگـه دفترم را ورق زده ام
صفحه ای جدید را دیده ام
که هیچ شباهتی به تو ندارد
میدانی آدمی تا جایی صبر دارد
بعدش ، میشود تکـه ای سنگ ، پشت تنهـاییِ آدم ها
بعدش بی اختیار چشم میبندد بر علایقَش
بعدش لبخند را تمام میکند
سکوت پیشه میکند
و بی مقصد
راهی چند صد سالِ را طی میکند
آدمی تا جایی که به خطِ پایانِ صفحه ی کـتابِ روزگار نرسـد
رنج را تحمل میکند
و بعد از آن تنهایی را ورق میزند
و مینویسد
از تهی ترین سال های بودنـَش
ما هیچگـآه دلمـان آرام نخواهد گرفت
وقتی همه چیز ، به چشم های بی روحِ زندگی گره خورده است و
زندگی لاشه هایش را به رخ میکشد
و شاید پایـان همین تاریکِ بی انتهـآ باشد
من روز هــآست برگـه دفترم را ورق زده ام
صفحه ای جدید را دیده ام
که هیچ شباهتی به تو ندارد
میدانی آدمی تا جایی صبر دارد
بعدش ، میشود تکـه ای سنگ ، پشت تنهـاییِ آدم ها
بعدش بی اختیار چشم میبندد بر علایقَش
بعدش لبخند را تمام میکند
سکوت پیشه میکند
و بی مقصد
راهی چند صد سالِ را طی میکند
آدمی تا جایی که به خطِ پایانِ صفحه ی کـتابِ روزگار نرسـد
رنج را تحمل میکند
و بعد از آن تنهایی را ورق میزند
و مینویسد
از تهی ترین سال های بودنـَش
ما هیچگـآه دلمـان آرام نخواهد گرفت
وقتی همه چیز ، به چشم های بی روحِ زندگی گره خورده است و
زندگی لاشه هایش را به رخ میکشد
و شاید پایـان همین تاریکِ بی انتهـآ باشد
۸۸۵
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.