وقتـی بغض گلویت را چنگ میزند
وقتـی بغض گلویت را چنگ میزند
وقتـی سکوت را بهـانه میکنی
وقتـی گوش هایت را میگیری که فریاد نزنی
فریادِ ترس
فریادِ درد
میدانی درد داشتن یعنی چه ؟
میدانی ترس از ، از دست رفتن
ترس از نابودی
ترس از ترس هـای قدیمی یعنی چه
وقتـی هَر روز بی صدا میشکنی و اشک میشوی
سکوت میکنی و آه میشوی
وقتـی با سر درد هـای همیشگی دست و پنجـه نرم میکنی
وقتـی بی دلیل بهـانه میگیری
میدانی
آدمـی بعد از مدت هـا آسیب هایَش را نشان میدهد
وقتـی شکستن تنها چاره روزگار است
وقتـی راه رفتن دشوار است
وقتـی نفس نمی آید
به راستی چطور میشود که آدم هـا درد را مـی اندازند به جانت
دردی بس ناجوانمـردانه
و من
در افق این ترس دیرینـه
هَر روز بیشتر از روز قبل میشکـنم
که شـاید
محالِ ممکنِ روز هایـم اَندَکـی آرام گیرد
آرام
وقتـی سکوت را بهـانه میکنی
وقتـی گوش هایت را میگیری که فریاد نزنی
فریادِ ترس
فریادِ درد
میدانی درد داشتن یعنی چه ؟
میدانی ترس از ، از دست رفتن
ترس از نابودی
ترس از ترس هـای قدیمی یعنی چه
وقتـی هَر روز بی صدا میشکنی و اشک میشوی
سکوت میکنی و آه میشوی
وقتـی با سر درد هـای همیشگی دست و پنجـه نرم میکنی
وقتـی بی دلیل بهـانه میگیری
میدانی
آدمـی بعد از مدت هـا آسیب هایَش را نشان میدهد
وقتـی شکستن تنها چاره روزگار است
وقتـی راه رفتن دشوار است
وقتـی نفس نمی آید
به راستی چطور میشود که آدم هـا درد را مـی اندازند به جانت
دردی بس ناجوانمـردانه
و من
در افق این ترس دیرینـه
هَر روز بیشتر از روز قبل میشکـنم
که شـاید
محالِ ممکنِ روز هایـم اَندَکـی آرام گیرد
آرام
۶۵۳
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.