انگیزهایبرایعشق
انگیزه.ای.برای.عشق
#پارت14
دکتره دستمو پانسمان کرد تهیونگ گوشه اتاق داشت نگاهم میکرد نگاهمو ازش دزیدم
_آیییی
دکتر بلند شد رفت سمت تهیونگ یه چیزی بهش گفت رفت تهیونگ اومد پیشم نشست گفت
_هنوز یادم نرفته خونهی مامانت چه اتفاقی افتاد تو زنده باید بمونی که عذاب بکشی
با چشمای اشکی نگاهش کردم رفت سمت در که داد زدم
_تو چی داری؟؟
برگشت طرفم سوالی بهم خیره شد
_چی میگی؟
بغضمو قورت دادم
_چی داری؟ که من دوست دارم!
بلند خندید
_ولی،من دوست ندارم
بعدش گذاشت رفت اشکام خود به خور میریخت تمومی نداشت
*****
شب شد وسایلمو جمع کردم نگاه به تهیونگ کردم که خوابه خواب بود رفتم سمتش دستمو کشیدم رو صورتش پیشونیشو بوسیدم
_دلم برات تنگ میشه
ساکمو برداشتم از اتاق بیرون رفتم، رفتم سمت حیاط برای اخرین باری نگاهی به حیاط کردم سرمو پایین انداختم زمزمه کردم
_خداحافظ
از حیاط بیرون رفتم گریه هام تمومی نداشت
_هعییی
داشتم راه میرفتم که محکم خوردم به یکی صدای جیمین بلند شد
_ببخشید خانم
با شنیدن صدای جیمین سریع بلند شدم دوییدم جیمین داد زد
_خانم بازم ببخشید
ارام زمزمه کردم
_منو ببخش
حسابی خسته شده بود یه جا نشستم نفس گرفتم که ماشینی جولوی پاهام تورموز زد
_بیا ابجی
با دیدن شوگا سریع سوار ماشین شدم بغلش کردم
_سلام داداشی
_سلام ابجی؟؟ چیشده
همچیو براش تعریف کردم
_باورم نمیشه
_لطفا منو ببر جایی که تهیونگ نباشه
شوگا با دلسوزی بهم خیره شد
_عزیزم باشه
سرمو گذاشتم روی شیشهی ماشین خوابم برد
چشمامو باز کردم توی یه اتاق نا اشنا بودم بیاین اینم پارت ۱۴
#پارت14
دکتره دستمو پانسمان کرد تهیونگ گوشه اتاق داشت نگاهم میکرد نگاهمو ازش دزیدم
_آیییی
دکتر بلند شد رفت سمت تهیونگ یه چیزی بهش گفت رفت تهیونگ اومد پیشم نشست گفت
_هنوز یادم نرفته خونهی مامانت چه اتفاقی افتاد تو زنده باید بمونی که عذاب بکشی
با چشمای اشکی نگاهش کردم رفت سمت در که داد زدم
_تو چی داری؟؟
برگشت طرفم سوالی بهم خیره شد
_چی میگی؟
بغضمو قورت دادم
_چی داری؟ که من دوست دارم!
بلند خندید
_ولی،من دوست ندارم
بعدش گذاشت رفت اشکام خود به خور میریخت تمومی نداشت
*****
شب شد وسایلمو جمع کردم نگاه به تهیونگ کردم که خوابه خواب بود رفتم سمتش دستمو کشیدم رو صورتش پیشونیشو بوسیدم
_دلم برات تنگ میشه
ساکمو برداشتم از اتاق بیرون رفتم، رفتم سمت حیاط برای اخرین باری نگاهی به حیاط کردم سرمو پایین انداختم زمزمه کردم
_خداحافظ
از حیاط بیرون رفتم گریه هام تمومی نداشت
_هعییی
داشتم راه میرفتم که محکم خوردم به یکی صدای جیمین بلند شد
_ببخشید خانم
با شنیدن صدای جیمین سریع بلند شدم دوییدم جیمین داد زد
_خانم بازم ببخشید
ارام زمزمه کردم
_منو ببخش
حسابی خسته شده بود یه جا نشستم نفس گرفتم که ماشینی جولوی پاهام تورموز زد
_بیا ابجی
با دیدن شوگا سریع سوار ماشین شدم بغلش کردم
_سلام داداشی
_سلام ابجی؟؟ چیشده
همچیو براش تعریف کردم
_باورم نمیشه
_لطفا منو ببر جایی که تهیونگ نباشه
شوگا با دلسوزی بهم خیره شد
_عزیزم باشه
سرمو گذاشتم روی شیشهی ماشین خوابم برد
چشمامو باز کردم توی یه اتاق نا اشنا بودم بیاین اینم پارت ۱۴
- ۵۱.۹k
- ۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط