هرگاه زندگی با او شوخیهای وحشیانه کرده بود گان به این ف

هرگاه زندگی با او شوخی‌های وحشیانه کرده بود، گان به این فکر می‌کرد که زندگی مثل این است که مادرت لحظه‌ای دستت را به گرمی و در امنیت گرفته و ناگهان بی‌هیچ توضیحی آن را رها کرده است. مهم نبود او چقدر سخت تلاش کرده بود آن را محکم نگاه دارد، همیشه در پایان طرد و رها شده بود.

بادام - ون پیونگ سون
دیدگاه ها (۱)

#شعر

برای‌همه‌روز‌هایی‌که‌گذشت‌وهمه‌روز‌هایی‌که‌قراره‌بیاد...یه‌س...

اگر مدام توقع داشته باشيد کهاتفاقات خوب برايتان رخ دهد ميزان...

‌🔴 تقی‌زاده‌ها چه می‌خواهند؟اولا دو پرسش مهم👇👇۱. چقدر درباره...

سناریو وقتی میری کنسرت حامیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط