مهمان داریم چه مهمان
مهمان داریم چهمهمان
شهید امشب، متولد تیره؛ ۲۱ تیر ۱۳۷۰ اهل نجف آباد اصفهان☺ ️؛همونجا که میگن نصف جهانه😊 فرزند سوم آقا محمدرضا و زهرا خانم🌷 سه تا خواهر و یه برادرم داره😊
سلام علیکم دوستان عزیزم😍 خوبین الحمدالله☺ ️عیییدتووون مبارررک😍 😍 شهیدمحسن حججی هستم امیدوارم بحق این شب عزیزهمگی حاجت روا وعاقبت بخیربشین.وشهادت روزیتون☺ ️
بابا محمدرضا، رزمنده ی جبهه و جنگ بود. #محسن از همون کودکی با فضای شهید و شهادت و فرهنگ حسینی به واسطه ی باباش آشنا بود😃 میگن از بچگی عشق عجیبی به امام حسین داشت❤ ️ طوری که تو ۷ سالگی زیارت عاشورا رو از حفظ کرده بود و برا بقیه میخوند😘 البته با مامان و بابایی که عمرشون تو مجالس روضه ی اباعبدالله سپری شده بود، شاید بچه ی این مدلی داشتن، عجیب هم نباشه🌷
#صدای خوبی هم داشت؛ اغلب سر صبحگاه مدرسه، دعا و قرآن میخوند👏 تازه تو صدا و سیما هم مداحی کرده بود.
یکی از علاقه هاش از همون دوران کودکی، کتاب و کتابخوانی بود📚 📚
شاید براتون جالب باشه که بدونین همین کتاب، باعث آشنایی محسن و خانمش شد❤ ️😊 حالا این باشه، جلوتر قضیه اش رو براتون میگم
میگن زیاد مطالعه میکرد و زیاد هم کتاب قرض می داد... بزرگتر که شد، این روند براش ادامه پیدا کرد. سالها تو کتاب شهر نجف آباد، کتابفروشی میکرد...
با نشر شهید کاظمی هم همکاری زیادی داشت. کلا کتاب و مشتقاتش جزوی از محسن بودن
فکر کنین اونقدر به کتاب و کتابخوانی اهمیت میداد که وقتی رفت سربازی، تو پادگان بین #سربازا کتاب پخش میکرد تا بخونن😄
طوری شده بود که داد مسوولین پادگان هم دراومده بود هم خدمتی اش میگه: کمد لباس محسن، کتابخونه پادگان بود و ما سربازا هر وقت کتاب میخواستیم، میرفتیم سراغ کمد لباس محسن😂
با دوستاش میرفتن مناطق محروم و به مردم کمک میکردن👏 از بنایی گرفته تا آموزش دانش آموزان و...هر کاری از دستشون برمیومد، میکردن.حتی میگن آقا محسن درآمدش از کتابفروشی رو صرف اردوهای جهادی میکرد
وقتی تو زندگی جهادی آقا محسن دقت کردم، متوجه یه چیز شدم محسن تو اردوهای و کارای جهادی به یه چیز مهم رسیده بود که خیلی حرف مهمیه می گفت:
اینجا از شهر دوریم و به خدا نزدیکیم. ولی اگه بتونیم تو همون شهر خدامون رو داشته باشیم، بزرگترین #جهاد رو کردیم
❣ با زبون بی زبونی گفت؛ #جهاد_اکبر کنید که همون #جهاد_با_نفسه
کنار کار فرهنگی و اردوهای جهادی و...، #اربعین هم از دستش در نمیرفت... مگه میشه عشق حسین، تو رو به پیاده روی اربعین نکشونه❤ ️❤ ️
دوستش میگه: همیشه تو #پیاده روی_اربعین، یه #پرچم دستش می گرفت و #عملدار میشد از همه #صبورتر و #باگذشتتر بود. اگه کسی عقب می افتاد، محسن همراهیش میکرد☺ ️
یه بار موقع رسیدن به #کربلا، قبل از ورود به صحن حضرت ابالفضل، یه جوان قد بلند، از لابه لای جمعیت ما رو پیدا کرد و کارت موکب «جهرمی ها» رو بهمون داد...تعجب کردیم با اینحال برا استراحت رفتیم به همین موکب😊 . یه شب که فقط من و محسن تو چادر مونده بودیم، شخصی اهل جهرم اومد به چادرمون و خواست که باهاش بریم به چادر #پاکستانی ها که ورودی موکب قرار داشت ... باز هم متعجب شدیم، اما رفتیم. اونجا #سیدی رو دیدیم که از عوامل دفتر آیت الله بهجت بود. کلی ما رو تحویل گرفت و صورت هر دوتامون رو بوسید😘 😊 برام این اتفاق جالب بود🌹
جالب تر اینکه خودش هم رو نفسش خیلی کار میکرد..🔺 از روزه گرفتن و نماز خوندن و ۴۰ هفته جمکران رفتن بگیر تا کمک به نیازمندان و احترام به والدین وهمسر و..،همه کاری میکرد تا در صف آدمیت واقعی قرار بگیر
❣ جالبه که حضرت آیت الله احدی می گفت: آقا محسن یه ذکری رو از حضرت علامه حسن زاده آملی یاد گرفته بود و مرتب اون رو تکرار میکرد ذکر رو براتون میگم، شاید روزی امشب شما باشه برا جلوتر رفتن:
«اللهم انّی اسئلک لذة نظر الی وجهک و شوق الی لقاءک»
آقا محسن عشقش شهیدحاج احمدکاظمی بود❤
شهید امشب، متولد تیره؛ ۲۱ تیر ۱۳۷۰ اهل نجف آباد اصفهان☺ ️؛همونجا که میگن نصف جهانه😊 فرزند سوم آقا محمدرضا و زهرا خانم🌷 سه تا خواهر و یه برادرم داره😊
سلام علیکم دوستان عزیزم😍 خوبین الحمدالله☺ ️عیییدتووون مبارررک😍 😍 شهیدمحسن حججی هستم امیدوارم بحق این شب عزیزهمگی حاجت روا وعاقبت بخیربشین.وشهادت روزیتون☺ ️
بابا محمدرضا، رزمنده ی جبهه و جنگ بود. #محسن از همون کودکی با فضای شهید و شهادت و فرهنگ حسینی به واسطه ی باباش آشنا بود😃 میگن از بچگی عشق عجیبی به امام حسین داشت❤ ️ طوری که تو ۷ سالگی زیارت عاشورا رو از حفظ کرده بود و برا بقیه میخوند😘 البته با مامان و بابایی که عمرشون تو مجالس روضه ی اباعبدالله سپری شده بود، شاید بچه ی این مدلی داشتن، عجیب هم نباشه🌷
#صدای خوبی هم داشت؛ اغلب سر صبحگاه مدرسه، دعا و قرآن میخوند👏 تازه تو صدا و سیما هم مداحی کرده بود.
یکی از علاقه هاش از همون دوران کودکی، کتاب و کتابخوانی بود📚 📚
شاید براتون جالب باشه که بدونین همین کتاب، باعث آشنایی محسن و خانمش شد❤ ️😊 حالا این باشه، جلوتر قضیه اش رو براتون میگم
میگن زیاد مطالعه میکرد و زیاد هم کتاب قرض می داد... بزرگتر که شد، این روند براش ادامه پیدا کرد. سالها تو کتاب شهر نجف آباد، کتابفروشی میکرد...
با نشر شهید کاظمی هم همکاری زیادی داشت. کلا کتاب و مشتقاتش جزوی از محسن بودن
فکر کنین اونقدر به کتاب و کتابخوانی اهمیت میداد که وقتی رفت سربازی، تو پادگان بین #سربازا کتاب پخش میکرد تا بخونن😄
طوری شده بود که داد مسوولین پادگان هم دراومده بود هم خدمتی اش میگه: کمد لباس محسن، کتابخونه پادگان بود و ما سربازا هر وقت کتاب میخواستیم، میرفتیم سراغ کمد لباس محسن😂
با دوستاش میرفتن مناطق محروم و به مردم کمک میکردن👏 از بنایی گرفته تا آموزش دانش آموزان و...هر کاری از دستشون برمیومد، میکردن.حتی میگن آقا محسن درآمدش از کتابفروشی رو صرف اردوهای جهادی میکرد
وقتی تو زندگی جهادی آقا محسن دقت کردم، متوجه یه چیز شدم محسن تو اردوهای و کارای جهادی به یه چیز مهم رسیده بود که خیلی حرف مهمیه می گفت:
اینجا از شهر دوریم و به خدا نزدیکیم. ولی اگه بتونیم تو همون شهر خدامون رو داشته باشیم، بزرگترین #جهاد رو کردیم
❣ با زبون بی زبونی گفت؛ #جهاد_اکبر کنید که همون #جهاد_با_نفسه
کنار کار فرهنگی و اردوهای جهادی و...، #اربعین هم از دستش در نمیرفت... مگه میشه عشق حسین، تو رو به پیاده روی اربعین نکشونه❤ ️❤ ️
دوستش میگه: همیشه تو #پیاده روی_اربعین، یه #پرچم دستش می گرفت و #عملدار میشد از همه #صبورتر و #باگذشتتر بود. اگه کسی عقب می افتاد، محسن همراهیش میکرد☺ ️
یه بار موقع رسیدن به #کربلا، قبل از ورود به صحن حضرت ابالفضل، یه جوان قد بلند، از لابه لای جمعیت ما رو پیدا کرد و کارت موکب «جهرمی ها» رو بهمون داد...تعجب کردیم با اینحال برا استراحت رفتیم به همین موکب😊 . یه شب که فقط من و محسن تو چادر مونده بودیم، شخصی اهل جهرم اومد به چادرمون و خواست که باهاش بریم به چادر #پاکستانی ها که ورودی موکب قرار داشت ... باز هم متعجب شدیم، اما رفتیم. اونجا #سیدی رو دیدیم که از عوامل دفتر آیت الله بهجت بود. کلی ما رو تحویل گرفت و صورت هر دوتامون رو بوسید😘 😊 برام این اتفاق جالب بود🌹
جالب تر اینکه خودش هم رو نفسش خیلی کار میکرد..🔺 از روزه گرفتن و نماز خوندن و ۴۰ هفته جمکران رفتن بگیر تا کمک به نیازمندان و احترام به والدین وهمسر و..،همه کاری میکرد تا در صف آدمیت واقعی قرار بگیر
❣ جالبه که حضرت آیت الله احدی می گفت: آقا محسن یه ذکری رو از حضرت علامه حسن زاده آملی یاد گرفته بود و مرتب اون رو تکرار میکرد ذکر رو براتون میگم، شاید روزی امشب شما باشه برا جلوتر رفتن:
«اللهم انّی اسئلک لذة نظر الی وجهک و شوق الی لقاءک»
آقا محسن عشقش شهیدحاج احمدکاظمی بود❤
۳۳.۵k
۰۳ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.