شعر دلتنگی

لعنت بر آن لحظه که ما را آشنا کرد
دل را گرفتار و به عشقت مبتلا کرد
لعنت به چشمانم که رخسار تو را دید
لعنت به آن ماهی که دل را بینوا کرد
گفتم که پنهانت کنم، اما مگر شد؟
سیمای زردم راز من را بر ملا کرد
وقتی در آغوشم نباشی رو به مرگم
یعنی فقط با یاد تو باید صفا کرد
شهد لبانت چشمۀ آب حیات است
آیا شود این چشمه بر تشنه روا کرد؟
من دوستت دارم، عزیزم، مهربانم
دیگر نبایستی به من جور و جفا کرد
یک روز می‌آیی سراغم، نذر دارم؟
کی می‌توانی نذر عاشق را ادا کرد؟
من شاعرم با یک قلم یک دفتر شعر
باید به پایت واژه‌هایم را فدا کرد؟

#دلتنگی
دیدگاه ها (۰)

دلتنگی

سخن ناب

دلتنگی

دلتنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط