گفته شده روزی «رضاشاه» رفته بود حرم عبدالعظیم، یهو میبین
گفته شده روزی «رضاشاه» رفته بود حرم عبدالعظیم، یهو میبینه صدای هیاهو بلند شده میگه؛ چه خبره ؟!
بهش میگن یه کور مادرزاد شفا پیدا کرده !
دستور میده طرف رو بیارن، وقتی مرد رو میارن رضاشاه بهش میگه تو کورِ مادرزاد بودی...؟
مرد جواب میده:
بله من کور مادرزاد بودم، از ته دل از حضرت خواستم اونم منو شفا داد الان میبینم ...
رضاشاه میگه این شالی که من به کمرم بستم چه رنگیه ...؟
مرد جواب میده ؛ سبز ...!
رضاشاه با صدای بلند میگه 100 ضربه شلاق به این پدرسوخته متقلب بزنید ...!
مامور کناریش میگه قربان اینکه رنگ رو درست گفت
رضاشاه میگه ؛ بخاطر همینم میگم که شلاق بزنید ،
چون کسی که کور مادرزاد بوده چطور رنگها رو تشخیص میده که این الان داره تشخیص میده ...!
بهش میگن یه کور مادرزاد شفا پیدا کرده !
دستور میده طرف رو بیارن، وقتی مرد رو میارن رضاشاه بهش میگه تو کورِ مادرزاد بودی...؟
مرد جواب میده:
بله من کور مادرزاد بودم، از ته دل از حضرت خواستم اونم منو شفا داد الان میبینم ...
رضاشاه میگه این شالی که من به کمرم بستم چه رنگیه ...؟
مرد جواب میده ؛ سبز ...!
رضاشاه با صدای بلند میگه 100 ضربه شلاق به این پدرسوخته متقلب بزنید ...!
مامور کناریش میگه قربان اینکه رنگ رو درست گفت
رضاشاه میگه ؛ بخاطر همینم میگم که شلاق بزنید ،
چون کسی که کور مادرزاد بوده چطور رنگها رو تشخیص میده که این الان داره تشخیص میده ...!
۱.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.