گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی

گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی ...
از حسِ بی تاب دلت، حسی که بود و داشتی !

گاهی مرا فریاد کن، شاید من اینجا بشنوم
یادی بکن از مرده ای که زنده می پنداشتی !

آن دورها، آن سال ها، گفتی که مجنون منی
گفتی که از شوریدگی، سر را به صحرا می زنی !

لرزیده ام بی انتها از آن جنون ... آن ادعا...
یادی کن از بیدی که در احساس من میکاشتی !!

باران به باران میروم، بی چتر پشت سایه ها
خواب قشنگی دیده ام یک مرد ...گریه ...آشتی
دیدگاه ها (۱۴)

تو نباشی همه ی شهــر پکر خواهد شدفکر رقص از سر فوّاره به در ...

پروردگارا ...توانم ده تا دوست بدارم بی‌ چشمداشت و بفهمم دیگر...

شاید این بار تبر دست درختان افتاد کار صیاد به آهوی گریزان اف...

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیستبا دل این قصه نگویم که به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط