پارت²³
پارت²³
فصل دوم
................................
گیج شده بودم چرا باید یکی فیلمی از پدرم برایه جونگ کوک بفرسته؟ اوففف واسا ببینم صداش کو؟ صداش بسته بود بازش کردم و از اول زدم
پدر یونا" میدونی دیگه یونا کجاست نه؟اشتباه نکنید من باید به هدفم برسم
# اره میدونم .. فقط مطمعنی میخوای اینکارو کنی؟ ... این اونو نابود میکنه
پدر یونا" البته من خیلی وقته بهش فک میکنم .... من میخوام هرروزی که از خواب بیدار میشه ارزو کنه کاش به دنیا نمیومد
# ولی به نظرم دوباره بهش فکر کنید چون میدونید که فقط یونا نیست اون پسره هم هست
پدر یونا" که چی؟فک کردی اون احمق چیکار میتونه بکنه؟
# فک کنم بهتر از هرکس دیگه ای بدونین که چقدر قدرت داره و شاید همه چی رو بفهمه به هرحال اون از خانواده یکی از قدیمی و قدرتمند ترین مافیاهایه کره هست .. در افتادن باهاش کار اسونی نیست
پدر یونا" اینقدر پرتو پلا نگو .. من اگه بخوان کاری کنم با برنامه ریزی کامل و دقیف انجامش میدم مطمعن باش هیج کس هیج وقت نمیفهمه من پشت تمام این بازیا بودم
# هرطور شما صلاح بدونین من فقط بهتون هشدار دادم
و بعد بلند اون مرد بلند شد و رفت فیلمم تموم شد و من هنوز به صفحه زل زده بودم اینقدر شکه شده بودم که حتی نمیتونستم دستمو تکون بدم .. یعنی پدر خودم پشت همه این جریانا بود؟یهو یاد اون روز افتادم که مکس داشت درمورد به شخص مهمی حرف میزد ... پس اونی که داشت میومد پدرم بود .... هیچوقت فکرشو نمیکردم که پدرم اینکارارو کرده باشه اصن به عقل جنم نمیرسید ! اینقدر بدنم بی حس شده بود که نفهمیدم کی اشکام سرازیر شدن و ریختن رو کلید هایه لپ تاپ حتی توان پاک کردن اشک هامم نداشتم شک بدی بهم وارد شده بود هضم همچین چیزی خیلی سخت بود .. هرچند من و پدرم باهم رابطه خوبی نداشتیم ولی نه درحدی که زندگیمو نابود کنه .... با دستم اشکامو پاک کردم و در لپ تامو محکم بستم و یه جیغ خیلی بلند کشیدم ناراحت نبودم ولی بیش از حد عصبی شدم دستام میلرزید دستانو تو موهام کردم و بهم ریختمشون میز بغل دستمو که دیدم هرچی روش بود رو ریختم زمین و بازم جیغ زدم مثل دیوونه ها جیغ میکشیدم بلند شدم و اون یکی میز اونور تختم بهم ریختم روتختیو کشیدم و انداختمش میخداستم میز ارایشو بشکنم که چشمم به خودم افتاد
؛؛ تروخدا نگاش کن وای ... چقدر احمقی دختررر پدرتتت تورو بدبخت کرددد ..... اینقدر احمق نباشش(این کلنه اخرو داد میزنه )
میز ارایشم زدم داغون کردم
(جونگ کوک)
یه نیم ساعتی میشد که از خونه زده بودم بیرون فکرم به شدت درگیر بود هعی روزگار سیاه من الان باید برم با شریک جدیدم حرف میزدم چی میشد کارا بدون اینکه انجامشون بدم خودشون انجام میشد؟ من به اندازه کافی بدبختی دارم باید برم با اون مدرک چاغم حرف بزنم ... هعی اگه برم خونه بخوابم بگم کار داشتم میفهمه؟
_ الو؟
" اقا معذرت میخوام مزاحم شدم ولی ... خانم
_ خانم؟ چیشده اتفاقی افتاده؟
" اقا خانم تو اتاقن .. درم قفله صداهایه وحشتناکی میاد
_ یعنی چی دریت حرف بزن ببینم چی میگییی .... این صدایه چیه داره میاد؟
" اقااا ! لطفا زود خودتونو برسونیددد
و بعد قط کرد استرس گرفتم و سریع راهمو کج کردم به سمت خونه و با سرعت به سمت خونه روندم ...... اینقدر سریع بودم که راهه نیم ساعته رو ده دقیقه ای تموم کردم
دویدم و درو سریع باز کردم وقتی وارد عمارت شدم سرجام قفل سدم صدایه یونا کل عمارتو برداشته بود رفتم پشت در و محکم به در زدم ولی باز نکرد از خدمه خواستم کلید یدکی رو بیاره و درو باز کردم و با چیز خیلی بدی روبه رو شدم
فصل دوم
................................
گیج شده بودم چرا باید یکی فیلمی از پدرم برایه جونگ کوک بفرسته؟ اوففف واسا ببینم صداش کو؟ صداش بسته بود بازش کردم و از اول زدم
پدر یونا" میدونی دیگه یونا کجاست نه؟اشتباه نکنید من باید به هدفم برسم
# اره میدونم .. فقط مطمعنی میخوای اینکارو کنی؟ ... این اونو نابود میکنه
پدر یونا" البته من خیلی وقته بهش فک میکنم .... من میخوام هرروزی که از خواب بیدار میشه ارزو کنه کاش به دنیا نمیومد
# ولی به نظرم دوباره بهش فکر کنید چون میدونید که فقط یونا نیست اون پسره هم هست
پدر یونا" که چی؟فک کردی اون احمق چیکار میتونه بکنه؟
# فک کنم بهتر از هرکس دیگه ای بدونین که چقدر قدرت داره و شاید همه چی رو بفهمه به هرحال اون از خانواده یکی از قدیمی و قدرتمند ترین مافیاهایه کره هست .. در افتادن باهاش کار اسونی نیست
پدر یونا" اینقدر پرتو پلا نگو .. من اگه بخوان کاری کنم با برنامه ریزی کامل و دقیف انجامش میدم مطمعن باش هیج کس هیج وقت نمیفهمه من پشت تمام این بازیا بودم
# هرطور شما صلاح بدونین من فقط بهتون هشدار دادم
و بعد بلند اون مرد بلند شد و رفت فیلمم تموم شد و من هنوز به صفحه زل زده بودم اینقدر شکه شده بودم که حتی نمیتونستم دستمو تکون بدم .. یعنی پدر خودم پشت همه این جریانا بود؟یهو یاد اون روز افتادم که مکس داشت درمورد به شخص مهمی حرف میزد ... پس اونی که داشت میومد پدرم بود .... هیچوقت فکرشو نمیکردم که پدرم اینکارارو کرده باشه اصن به عقل جنم نمیرسید ! اینقدر بدنم بی حس شده بود که نفهمیدم کی اشکام سرازیر شدن و ریختن رو کلید هایه لپ تاپ حتی توان پاک کردن اشک هامم نداشتم شک بدی بهم وارد شده بود هضم همچین چیزی خیلی سخت بود .. هرچند من و پدرم باهم رابطه خوبی نداشتیم ولی نه درحدی که زندگیمو نابود کنه .... با دستم اشکامو پاک کردم و در لپ تامو محکم بستم و یه جیغ خیلی بلند کشیدم ناراحت نبودم ولی بیش از حد عصبی شدم دستام میلرزید دستانو تو موهام کردم و بهم ریختمشون میز بغل دستمو که دیدم هرچی روش بود رو ریختم زمین و بازم جیغ زدم مثل دیوونه ها جیغ میکشیدم بلند شدم و اون یکی میز اونور تختم بهم ریختم روتختیو کشیدم و انداختمش میخداستم میز ارایشو بشکنم که چشمم به خودم افتاد
؛؛ تروخدا نگاش کن وای ... چقدر احمقی دختررر پدرتتت تورو بدبخت کرددد ..... اینقدر احمق نباشش(این کلنه اخرو داد میزنه )
میز ارایشم زدم داغون کردم
(جونگ کوک)
یه نیم ساعتی میشد که از خونه زده بودم بیرون فکرم به شدت درگیر بود هعی روزگار سیاه من الان باید برم با شریک جدیدم حرف میزدم چی میشد کارا بدون اینکه انجامشون بدم خودشون انجام میشد؟ من به اندازه کافی بدبختی دارم باید برم با اون مدرک چاغم حرف بزنم ... هعی اگه برم خونه بخوابم بگم کار داشتم میفهمه؟
_ الو؟
" اقا معذرت میخوام مزاحم شدم ولی ... خانم
_ خانم؟ چیشده اتفاقی افتاده؟
" اقا خانم تو اتاقن .. درم قفله صداهایه وحشتناکی میاد
_ یعنی چی دریت حرف بزن ببینم چی میگییی .... این صدایه چیه داره میاد؟
" اقااا ! لطفا زود خودتونو برسونیددد
و بعد قط کرد استرس گرفتم و سریع راهمو کج کردم به سمت خونه و با سرعت به سمت خونه روندم ...... اینقدر سریع بودم که راهه نیم ساعته رو ده دقیقه ای تموم کردم
دویدم و درو سریع باز کردم وقتی وارد عمارت شدم سرجام قفل سدم صدایه یونا کل عمارتو برداشته بود رفتم پشت در و محکم به در زدم ولی باز نکرد از خدمه خواستم کلید یدکی رو بیاره و درو باز کردم و با چیز خیلی بدی روبه رو شدم
۷.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.