𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P¹⁴
ا.ت«به بیرون نگاه میکردم که تیر اندازی شد...منم سرم رو آوردم پایین و خم شدم...یکم که دقت کردم جیمین بود...جیمین یدونه تیر زد تو مخ راننده و ماشین به درخت برخورد کرد...حواسم بود و خودم رو محکم چسبونده بودم به صندلی...بلند شدم و رفتم بیرون...هنوز تیر اندازی بود...جیمین اومد سمتم و برم توی ماشین...منتظر بودم بیاد ولی به جای اون شوگا اومد...
شوگا«مثل اینکه منتظر کس دیگه ای بودی؟
ا.ت«دهنم قفل کرده بود و نمیتونستم چیزی بگم...واقعا جا خورده بودم...یهو یه دستمال گرفتن جلو صورتم و بیهوش شدم....
جیمین«ا.ت رو بردم تو ماشین و رفتم به بقیه کمک کنم ولی تعدادشون زیاد بود.....نمیدونم از کجا ولی شوگا ماشین رو همراه با ا.ت دزدید......گندش بزنن الان من به تهیونگ و کوک چی بگمممممممم.....
توی عمارت)
ته«کوک من نگرانممممم
کوک«نگرانی من بیشتر از تو نباشه کمتر نیس
ته«اگه ا.ت رو ببره چیییییی
کوک«نتر.....خواستم ادامه بدم که حرفم با صدای زنگ گوشیم قطع شد....رفتم سمتش و نگاهی به مخاطب کردم..."•mochi•jimin"(نمد درست نوشتم یا ن).....تماس رو وصل کردم....
جیمین:کوکککککگ
کوک«بگو چیشده
جیمین«ا.ت رو بردن
ته«وادا***...چطوریییی؟؟!
جیمین«ا.ت رو برده بودم تو ماشین و شوگا وقتی حواسم نبوده رفته
کوک«حالا میگی چیکار کنیم؟
ته«همگی بیاید اینجا تصمیم بگیریم
جیمین«باشه
عمارت مین
ا.ت«چشمام رو باز کردم....اولش به نور عادت نداشتم و لی کم کم عادت کردم.....آخخخخخخخ....سرم چقد درد میکنه....به اطرافم نگاه کردم....اتاق خودم،کوک یا ته نبود.....یوش یواش اتفاقات برام مرور شد و فهمیدم چه اتفاقی افتاده....خدایااااااااااااا
شوگا«از توی لبتاپ داشتم ات رو نگاه میکردم....معلومه کلی سوال داره.....دستش رو گذاشت رو سرش....معلومه سرش درد میکنه.....یعنی بیهوش کننده زیاد ریختم؟!......شاید حالا ولش....رفتم یه قرص مسکن با یه لیوان آب براش ببرم.....اصن من چرا دارم میبرم؟....رفتم در اتاقش رو باز کردم.....روی تخت نشسته بود
P¹⁴
ا.ت«به بیرون نگاه میکردم که تیر اندازی شد...منم سرم رو آوردم پایین و خم شدم...یکم که دقت کردم جیمین بود...جیمین یدونه تیر زد تو مخ راننده و ماشین به درخت برخورد کرد...حواسم بود و خودم رو محکم چسبونده بودم به صندلی...بلند شدم و رفتم بیرون...هنوز تیر اندازی بود...جیمین اومد سمتم و برم توی ماشین...منتظر بودم بیاد ولی به جای اون شوگا اومد...
شوگا«مثل اینکه منتظر کس دیگه ای بودی؟
ا.ت«دهنم قفل کرده بود و نمیتونستم چیزی بگم...واقعا جا خورده بودم...یهو یه دستمال گرفتن جلو صورتم و بیهوش شدم....
جیمین«ا.ت رو بردم تو ماشین و رفتم به بقیه کمک کنم ولی تعدادشون زیاد بود.....نمیدونم از کجا ولی شوگا ماشین رو همراه با ا.ت دزدید......گندش بزنن الان من به تهیونگ و کوک چی بگمممممممم.....
توی عمارت)
ته«کوک من نگرانممممم
کوک«نگرانی من بیشتر از تو نباشه کمتر نیس
ته«اگه ا.ت رو ببره چیییییی
کوک«نتر.....خواستم ادامه بدم که حرفم با صدای زنگ گوشیم قطع شد....رفتم سمتش و نگاهی به مخاطب کردم..."•mochi•jimin"(نمد درست نوشتم یا ن).....تماس رو وصل کردم....
جیمین:کوکککککگ
کوک«بگو چیشده
جیمین«ا.ت رو بردن
ته«وادا***...چطوریییی؟؟!
جیمین«ا.ت رو برده بودم تو ماشین و شوگا وقتی حواسم نبوده رفته
کوک«حالا میگی چیکار کنیم؟
ته«همگی بیاید اینجا تصمیم بگیریم
جیمین«باشه
عمارت مین
ا.ت«چشمام رو باز کردم....اولش به نور عادت نداشتم و لی کم کم عادت کردم.....آخخخخخخخ....سرم چقد درد میکنه....به اطرافم نگاه کردم....اتاق خودم،کوک یا ته نبود.....یوش یواش اتفاقات برام مرور شد و فهمیدم چه اتفاقی افتاده....خدایااااااااااااا
شوگا«از توی لبتاپ داشتم ات رو نگاه میکردم....معلومه کلی سوال داره.....دستش رو گذاشت رو سرش....معلومه سرش درد میکنه.....یعنی بیهوش کننده زیاد ریختم؟!......شاید حالا ولش....رفتم یه قرص مسکن با یه لیوان آب براش ببرم.....اصن من چرا دارم میبرم؟....رفتم در اتاقش رو باز کردم.....روی تخت نشسته بود
۳۹.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.